۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

مهاجر تازه وارد به کانادا - قسمت 4

با سلام
محمد جان چند تا سوال پرسيده بودند كه سعى ميكنم در پست هاى بعدى بهشون بپردازم. اتفاقا ماه رمضان هم موضوع يكى از قسمت هاى آتى خاطراتمه كه انشاالله به اون هم ميرسيم.
قبل از اينكه بريم سر دستان بگم كه آهنگ "Sultans of Swings" رو ميتونيد به عنوان آهنگ پيش زمينه واسه دستان امروز گوش كنيد ، اگر هم نداریدش ، ميتونيد از اينجا دانلودش كنيد. ديگه بريم سر دستان
----------------------------------------------------------------------
مدرسه محل ظاهرا نميتونست ما رو ثبت نام كُنه. به هر حال ما هم واسه خونه قرار داد بسته بوديم و نمیتونستیم خونه رو به خاطر مدرسه عوض كنيم. من رفتم خونه و به پدرم در ايران زنگ زدم. پدرم گفت به هر حال با يكى تماس بگير ببين چى ميشه. تو همون مدرسه بهم گفته بودند كه با فردى كه ازت امتحان گرفته تماس بگير. من باهاش تماس گرفتم ، و طبق معمول روزهاى اول به زور منظورِ خودم رو رسوندم كه اوضاع چه طوره. تو همون مدرسه كه بودم از فردى كه تو دفتر بود پرسيدم كه ميشه حالا ما ESL نريم و طرف گفت كه ظاهرا زبانت بد نيست ولى به هر حال بايد با فردى كه ازت امتحان گرفته صحبت كنى. به هر حال همه اين‌ها رو به طرف گفتیم و اون هم گفت كه اگه ESL نرم ممكنه به درسهام لطمه بخوره و ... . بعد از اين قضيه ظاهرا پدرم با پسر خاله‌اش تماس گرفته بود و يك بار هم اون به طرف زنگ زد. خلاصه نتيجه مذاكرات اين شده بود كه ما قانوناً بايد در نزديك ترين مدرسه اى كه ESL دارِه ثبت نام كنيم. آدرس مدرسه رو گرفتم و يادمه يك روز خودم پياده از خونه راه افتادم به سمت مدرسه ، كلى راه بود و هوا هم شرجی و آفتاب مستقيم تو صورتم ميخورد. خلاصه رسيدم به مدرسه. خداييش در مقايسه با اون ۲ تا مدرسه اى كه قبلا ديده بودم ( همون هایی كه ميگفتند تو اين قسمت شهر بهترینند) ، اين خيلى در پيت بود. به هر حال وارد دفتر شدم و شرايط رو براشون توضیح دادم( لازم نيست ديگه بگم که جونم در اومد تا توضيح بدم ، ديگه بدونيد روال روز هاى اول همين بوده). اون‌ها هم گفتند مدير الان اينجا نيست و كارت مدير رو بهم دادند و گفتند برو بعدا بيا. خلاصه ما هم همه راه رو برگشتيم و رفتيم خونه و به بابامون زنگ زديم. شرايط رو براى پدرم توضيح دادم و گفت اگه مدرسش خوب نيست پس لازم نيست اون مدرسه بريد. حالا يك راه سومى هم اينجا بود. ما چون تو اين چند وقت كه ايران بوديم ، آدرس درست حساب ای تو كانادا نداشتيم ، اون دفعه اى كه پدرم تنهايى اومده بود كانادا و حساب بانكى باز كرده بود ، آدرس پسر خاله‌اش رو داده بود. و آدرس پسر خاله پدرم دقيقا در محدودی يكى از اون ۲ مدرسهٔ خوب اين قسمت شهر قرار داشت. اين مدرسه فرقش با مدرسه ای كه نزديك خونهِ ما بود اين بود كه اين مدرسه ESL هم داشت. خلاصه ما تصميم گرفتيم كه از حساب بانكيه پدرم به عنوان مدركى كه اثبات ميكنه ما در محدوده ى اون مدرسه هستیم , استفاده كنيم( از حساب بانكى هم ميشه به عنوانِ مدرك براى اثبات اين كه در محدوده ى يك مدرسه زندگى ميكنى استفاده كرد). ولى هنوز بايد تا روز ثبت نام صبر ميكرديم، ولى قبلش با اون مدرسه تماس گرفتيم و به ما گفتند كه اين مدرسه يك برنامه اى براى تازه واردين به كانادا دارِه و مجانیه و شما هم ميتونيد ثبت نام كنيد كه ما هم براش ثبت نام كرديم. برنامه حدود ۱ هفته قبل از شروع مدارس آغاز ميشد و قرار بود كه به ما كمك كُنه تا با مدرسه و كشور جديد آشنا شيم. يادمه اون روز‌ها اول ميرفتم ۴۵ دقيقه زيرِ درخت و جنگل راه ميرفتم بعد مى اومدم خونه ، كتاب آيين نامه رانندگى رو برمیداشتم و ميرفتم كتاب خونه.( تو كانادا در پايان ۱۶ سالگى ميشه نوعى گواهی نامه گرفت به نام G۱. كسى كه G۱ دارِه ميتونه رانندگى كُنه به شرطى كه يك راننده با ۳ سال سابقه كنارش نشسته باشه.)يادمه اون تابستان رو همينطورى گذروندیم و در كنارش من خيلى روز‌ها ميرفتم به مدرسه نزديك خونه مون سر ميزدم و از دور نگاهش ميكردم و با مدرسه سابق خودم مقایسش ميكردم. كم كم به زمان آغاز مدارس نزديك ميشديم و من دل تو دلم نبود كه ببينم مدرسه اينجا چجوریه ، بچه هاش چه جوریند و سطحِ درسیش در چه حده. ۲۲ آگوست بود و فرداش بايد ميرفتيم مدرسه براى شركت در برنامه تازه واردين كه در حقيقت ميشد اولين برخورد من با مدارس كانادا. هر چى فيلم راجع به دبيرستان هاى اينجا ديده بودم تو ذهنم بود و نميتونستم صبر كنم تا مدرسه رو از نزديك ببينم. اون شب يادمه به سختی خوابم برد چون نميتونستم افکارم رو راجع به مدارس متوقف كنم.
ادامه دارد ...

۵ نظر:

Unknown گفت...

سلام با تشکر از وبلاگ خوبی که داری و وقتی که می گذاری. در من با مطالعه خاطرات شما یاد ایام تحصیل در دبیرستان زنده شد. با توجه که دنبال کار مهاجرت به کاندا هستم چند سوال دارم
1-اولا مگر از کاندا راضی نیستی که اسم وبلاگ خود را تبعید نوشته گذاشته ای
2-به نظرم شغل پدر شما پزشک است (مانند شغل من) آیا ایشان در کانادا کار پزشکی انجام می دهند اطلاع دارید که چگونگی ارزیابی مدارک پزشکی در آنجا چگونه است
با تشکر مجدد

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

ba salam doost aziz , valla vase esme weblog tasmim dashtam baadan tozih bedam amma hala ke shoma mifarmayid bayad begam ke chon arzayabiye bande inast ke nemikham ta akhar omr inja basham va belakhare mikham bargardam iran , in esm ro entekhab kardam va vase pezeshki ham bayad begam ke kheyli sakhte. yaani baad az inke shoma chand ta emtehan sakht dadid hanooz maaoloom nist ke bepaziranetoon . alaan 2hafteye dige pedaram mikhad emtehan aval ro bede vali be nazar nemiyad betoone inja kar kone .
ba tashakor

Unknown گفت...

سلام افشین جان!
من سپهر هستم...
مرسی از داستانهاتون خیلی قشنگ نوشتید...
فقط فکر کنم تو قسمت بعدی درباره مدارس کانادا توضیح بدید...پس لطفا زودتر بذارید..
لطفا یکم هم درمورد ویزای ازدواج بگید که چجوریه و چگونه باید اقدام کرد؟
در ضمن اونجا شرکت هایی نیستند که براشون کار کنی و بهت ویزا بدن؟ منظورم نیروی کار ماهر نیست ... یعنی مثلا برای یک نویسنده یا ... طراحی جلد کتابش یا...
برای استادی دانشگاه باید چیکار کرد؟
ممنون میشم جواب سوالهام رو بدید.
با تشکر.

ناشناس گفت...

تو كه بدون مشكل و با رضايت كامل رفته اي عنوان وبلگت را تغيير بده قشنگ نيست. تبعيد نوشته، آدم را ياد فراريها مي اندازد. حالا آنها خوب يا بد هستند اصلا قضاوتي ندارم اما عنوام تبعيد براي شما جالب نيست اين نظر من است ممكن است بگويي شرايط تو را به مهاجرت احباري واداشته... ول عنوان قشنگ تر انتخاب كني بهتر است

Blown Mind گفت...

لینک آهنگ خرابه!