۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

داستان مهاجرت قسمت آخر

با سلام

اول از‌ همه, تشکر می‌کنم از دوستانی که زحمت کشیدند، نظر گذاشتن ، تشکر کردند یا انتقاد کردند . خوب اول فقط یک نکته راجع به داستان بگم که این قسمت آخره. یعنی بعد از این دیگه داستان مهاجرت نمینویسم ، اما یک فاز دیگه‌ای از خاطراتم رو مینویسم با نام "مهاجر تازه وارد" و اتفاقات مهم سال اول مهاجرت رو مینویسم. خوب بریم سر قسمت آخر.

-------------------------------------------------------------------

یادم میاد سوار آژانس که بودم ، همش با خودم فکر می‌کردم " یعنی مدارس اونا چه شکلیه؟" "یعنی درساشون چطوری میتون باشه؟" و افکاری از این قبیل. انگار که یکی‌ با یک ملاقه همش توی دلم رو هم میزد. چیزی که حدود ۷ سال انتظارش رو کشیده بودم در شرف اتفاق بود. همه جا تاریک بود اما چراغ‌های خیابون فضای خاصی‌ به شهر داده بود. بعد از حدود ۴۰ دقیقه ، رسیدیم به فرودگاه امام خمینی. فرودگاه امام خمینی از فرودگاه مهرآباد خداییش بهتر بود. تا پیاده شدیم من رفتم ۳-۴ تا چرخدستی گرفتم. یادمه کلی‌ ساک داشتیم . آهان تا یادم نرفت بگم من از یک ماه قبل از رفتنمون به همهٔ آژانس‌ها هوایی‌ زنگ زده بودم که ببینم کدوم ارزونتر می‌شه، آخرش به این نتیجه رسیدیم که اگه دو سر رو از Alitalia بگیریم بهتره ( یعنی هم پرواز تهران- روم با Alitaliaبود هم روم‌-تورنتو). ساک‌ها رو گذاشتیم رو چرخ دستی‌ و پدرم با آژانسیه حساب کرد. نسیم خنکی تو صورتم میخورد، انگار همه چیز درست تنظیم شده بود. چرخدستی‌ها رو هل دادیم تا وارد سالن اصلی فرودگاه شدیم. اصولا معماری قشنگی‌ داره فرودگاه امام. خلاصه از ایستگاه چک پاسپورت هم رعپد شدیم تا رسیدیم به قسمتی‌ که باید بلیط رو نشون میدادیم تا کارت پرواز بگیریم( بار‌ها رو هم همونجا باید میدادیم تو هواپیما). مقادیری اضافه بار داشتیم اما خدا پدر فرد مسئول رو بیامرزه چون کلی‌ حال داد و ازمون اضافه بار نگرفت. یادمه مادرم کلی‌ واسه دادن کتری تو بار چونه زد. یارو میگفت خانوم, میری اونجا بهترش رو میخری اما مادرم چون قبلش با یکی‌ از دوستاش تو کانادا صحبت کرده بود میدونست اون مدل کتری تو کانادا گیر نمیاد. بالاخره اون رو هم دادیم تو بار و کارتهای پرواز رو گرفتیم. و رفتیم در سالن انتظار نشستیم. هنوز تا بلند شدن هواپیما حدود ۱ ساعت وقت بود. بالاخره یک ساعت رد شد و ما هم کارت پرواز رو نشون دادیم و از پله ها رفتیم پایین تا سوار اتوبوس بشیم. اتوبوس هم, همهٔ مسافران رو به سمت هواپیما برد. پیاده شدیم. هنوز چند تا ساک دستی‌ که تو بار نداده بودیم دستمون بود. از پله های هواپیما رفتم بالا و کارت پرواز رو به مهموندار نشون دادم. اونم ما رو به سمت صندلیمون راهنمایی‌ کرد. همه رفتیم نشستیم و منتظر شدیم تا هواپیما بلند شه. این دفعه بر عکس دفعهٔ قبل خیلی‌ خوابم میامد واسه همین تا رسیدیم ، تخت خوابیدم. هنوز خوابم نبرده بود که احساس کردم هواپیما دیگه راه افتاده و داره اوج میگیره. بالاخره صبحونه رو آوردند و پدرم بیدارم کرد. صبحونه رو خوردم و باز خوابیدم تا به فرودگاه روم رسیدیم. یادمه تا از هواپیما بیرون اومدم فهمیدم هوای روم الان فوق العاده گرم و شرجیه. وارد فرودگاه روم شدیم. تو صف چک بلیط و پاسپورت وایستادیم تا نوبتمون بشه. فردی که مسئول چک کردن بود ,پاسپورت و بارهای ما رو چک کرد. به پدرم گفت یکی‌ از ساک هامون رو باز کنه. پدرم هم باز کرد و وقتی‌ طرف دید چیز خاصی‌ توش نیست از پدرم پوزش خواست. پدرم هم گفت خواهش می‌کنم و اینکه میدونم این به خاطره امنیت خودمونه. بالاخره وارد فرودگاه روم شدیم. یک نکته ای رو بگم که ما زمانی‌ که ونکوور بودیم درخواست برای کارت اقامت دائم یا P.R card داده بودیم و وقتی‌ ایران بودیم کارت‌ها واسه وکیلمون ارسال شده بود و اون هم از طریق مسافر برامون فرستاده بود. مسئله ای که اینجا هست اینه که ما بر عکس دفعهٔ قبل واسه ورود به فرودگاه روم احتیاج به ویزا نداشتیم چون ظاهراً اگه P.R card داشته باشی‌ بدون ویزا میذارن بیای‌ تو فرودگاه. ما هم مثل دفعهٔ پیش رفتیم و گشتیم و گیت مربوط به تورنتو رو پیدا کردیم و نشستیم تا گیت باز شه نکتهٔ جالب این بود که فقط ۱ ساعت باید وای میستادیم که دوستانی که تجربه پرواز به آمریکای شمالی رو دارند میدوند همیشه تو فرودگاه اروپا بایست حد اقل ۵-۶ ساعت صبر کرد و به علافی گذروند.ما چون هر ۲ طرف با Alitalia داشتیم یک ناهار مجانی‌ هم قرار بود تو فرودگاه بهمون بدن که جاش رو پیدا نکردیم و ما هم خیلی‌ حوصله نداشتیم ردش بگردیم. فرودگاه روم بعد از حدود ۲ سال اولین تجربه من در خارج از کشور بود. تفاوت در پوشش مردم اولین چیزی بود که توجه آدم رو جلب میکرد. خلاصه ما نشستیم تا گیت مربوط به پرواز تورنتو باز بشه و وارد صف کنترل کارت پرواز شدیم. طرف اول P.R card ما رو چک کرد و روش دست کشید که مطمئن بشه اصله بعد هم کارت پرواز ما رو چک کرد و بعدش گذاشت که رد بشیم. سر انجام ما وارد راهروی منتهی‌ به در فرودگاه شدیم (تو اکثر فرودگاه ها از اتوبوس استفاده نمیکنند و یک راهروی خرطوم مانند از فرودگاه به هواپیما وصل میکنند) . وارد هواپیما شدیم . این نکته که میگن ایتالیایی‌‌ها پسر خاله های اروپایی‌ ما هستند رو راست میگند چون این هواپیماشون هیچ شباهتی‌ به هواپیمایی که ما باهاش از آمستردام رفته بودیم ونکوور نداشت. به هر حال پرواز یک چند ساعتی‌ کوتاه تر بود و به اون صورت احتیاج به تفریحات نبود. بالاخره هواپیما از رو باند برخاست و ما راهی تورنتو شدیم. بدیه اینجور پرواز‌ها اینه که فقط آب رو میبینی چون اصولا از رو خشکی زیاد رد نمیشی‌. بالاخره ناهار رو آوردند و ما هم یک چیزی خوردیم. بعد از یک مدت بالشت و پتو بین مسافرا پخش کردند و یک سری گوشی بینشون پخش کردند که به دسته صندلی‌ وصل میشد.در این هواپیما هم حدودا برای هر ۶ نفر یک تلویزیون در نظر گرفته شده بود و از این گوشیها میشد استفاده کرد تا صدای فیلم رو شنید. یک خرده که رد شد فیلم هم تموم شد و کلا همهٔ چراغهای هواپیما رو خاموش کردند تا ملت بخوابند. شانس ما، هر کاری که می‌کردم خوابم نمیبرد. بالاخره به هر زوری بود چند ساعتی‌ رو گذروندیم تا اینکه رو خشکی رسیدیم. حالا یک چیز‌هایی‌ از بالا معلوم بود. بالاخره هواپیما شروع کرد از سرعت خودش کاستن. از اون بالا مزارع سبز و جنگلها معلوم بود. هواپیما بالاخره رو زمین نشست و ما هم هر چی‌ بار بود رو از بالا سرمون ور داشتیم و به سمت در خروجی به راه افتادیم. مهموندار‌ها دم در وایستاده بودند و از مسافرا خداحافظی‌ میکردند. راستش اینکه همهٔ افراد دورو برت انگلیسی‌ حرف بزنند اولش خیلی‌ واسه آدم جلب توجه می‌کنه. بالاخره ما هم از راهروی منتهی‌ به فرودگاه رد شدیم و به ساختمون اصلی‌ رسیدیم . فرودگاه تورنتو بر عکس ونکوور خیلی‌ شلوغ بود و کلی‌ آدم همزمان رسیده بودند. حدود ۱۰-۱۲ تا دفتر بود که مدارک رو چک میکرد اما بازم کفاف این همه آدم رو نمیداد. خلاصه بعد از کلی‌ تو صاف وایستادن نوبت ما شد و ما هم پاسپورت و P.R cardمون رو نشون طرف دادیم. اون هم مارو به سمت دفتر مهاجرت راهنمایی‌ کرد. این هم که این همه آدم bolond دور و برت ببینی‌ هم اولش خیلی‌ جلب توجه می‌کنه. بالاخره به دفتر مهاجرت رسیدیم و فردی که مسئول اونجا بود یک مهر تو پاسپورتمون زد. از دفتر مهاجرت اومدیم بیرون و رفتیم سراغ قسمتی‌ که بارها رو تحویل میدادند. باز هم یک صفحه چرخون بود که باید ساکت رو از روش بر میداشتی. ما هم کلیه ساک هامون رو پیدا کردیم و بر داشتیم. ساک‌ها رو کشون کشون با خودمون بردیم به سمت در خروجی. تو فرودگاه تورنتو یک ایست بازرسی داره که باید اول ساک‌هات رو چک کنی‌ بد که ساک‌ها چک شد میتونی‌ وارد قسمت آخر بشی‌ که اونجا هم میتونی‌ از فرودگاه خارج بشی‌ هم میتونی‌ پول چنج کنی‌ هم میتونی‌ غذا بخری که خلاصه اون قسمت خیلی‌ امنیتی نیست. ما هم خوشحال و خندان به سمت ایست بازرسی حرکت کردیم. در ضمن بگم که تو هواپیما که بودیم یک فرمهایی بین مسافر‌ها پخش کردند که هر چی‌ دارید وارد کانادا می‌کنید رو توش بنویسید . اما پدرم گفت اینا مال چیز‌های ارزشمنده ما هم که چیز خاصی‌ با خودمون نداریم پس لازم نیست پر کنیم. خلاصه پلیس محترمی که مشغول چک کردن بارهای ما بود گیر اساسی‌ به ما داد. به ما گفت بارهتون رو بیارید اینور (حدود ۴-۵ متر اونطرف ایست بازرسی.) بعد از کلی‌ چک کردن مدارک و بارهای ما ، به پدرم گفت که این خانوم چیکارهٔ شماست. پدرم هم خندید و گفت که ایشون همسرمه(در صورتی‌ که همهٔ اینها رو مدارک ما بود) . یارو گفت میدونم اینجا نوشته, ولی‌ می‌خواستم مطمئن بشم و آخرش به پدرم گفت که شما تو اون فرمی که بهتون دادن باید هر چی‌ داشتید رو مینوشتید و اینکه چرا این کار رو نکردید. پدرم هم گفت که من نمیدونستم و فکر کردم مال چیز‌های ارزشمنده. خلاصه بعد حدود ۴۵ دقیقه، گذاشتند ما بریم و ما با وجود اینکه هنوز در فرودگاه بودیم، دیگه ایست امنیتی ای وجود نداشت و خیالمون تخت بود که دیگه آدم پیله به تورمون نمیخوره. خلاصه پدرم رفت و به پسر خالش زنگ زد که ما رسیدیم و بیاد دنبالمون اما ظاهراً چون اون موقع، پسر خالهٔ بابام رفته بود نمایشگاه ، دختر خالهٔ بابام جاش اومد. یادمه بارون به شدت می‌بارید. خلاصه بعد از حدود نیم ساعت صبر کردن سرو کلهٔ دختر خالهٔ پدرم و یکی‌ دیگه از پسر خاله های پدرم پیدا شد و ما بعد ماچ و روبوسی و احوال پرسی‌، وسایل رو برداشتیم که از فرودگاه خارج بشیم. بارون به شدت می‌بارید و ماشینها بی‌ تفاوت از کنار هم دیگه رد می‌شدند و من به دنیای جدیدی که روبه روم قرار داشت می نگریستم.


۳ نظر:

Unknown گفت...

سلام دوست عزیزم!
خیلی خوبه همین جوری ادامه بدید...
ولی شما به نظرتون زندگی در کانادا لذت بخش تر و آرامش بخش تره یا ایران؟ البته خودم جوابشو میدونم! ولی میخوام حرف شما رو هم بشنوم.
راستی ایمیلتون چیه؟
با تشکر.

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

ba salam , hala be oon ghesmat ham miresim . raje be emailam ham ine : perspolisi@ymail.com
ba tashakor

محمد مدیر وبلاگ:MTCanada گفت...

سلام خواهش مي كنم اتفاقا خيلي هم استفاده كردم از پست هات و بسيار هم لذت بردم.
مرسي از لطفي كه به من داري و به من هم سر مي زني ممنون.
راستي منابع تافل يادت رفت افشين جوون
منتظرم
در پناه حق.
دوستدار شما و راه شما:محمد