۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

مهاجر تازه وارد به کانادا - قسمت 5

با سلام

تو پست قبلب گفتم هوا یک خورده خنک شده اما امروز اومدم بگم که دیگه تقریبا سرد شده. اما با این وجود هوای تورونتو الان خیلی خوبه. در کل سال همین یکی دو هفتست که هوا نه سرده نه گرمه. ما هم از این فرصت نهایت استفاده رو کردین ودیروز رفتیم یک کباب درست حسابی , درست کردیم. خوب بریم دیگه سر داستان.

-------------------------------------------------------

اون شب يادمه به سختى خوابم برد. اون روزها يادمه غير پياده روى و كتابخانهِ ، بعد از ظهرها از اينترنت استفاده ميكردم. واسه ما كه تا حالا پر سرعت ترين اينترنتى كه ديده بوديم ۵۶ كيلو بايت در ثانيه بود ، ۱ مگا بايت در ثانيه خيلى بود. همش فيلم دانلود ميكردم. خلاصه نفهميدم اون شب كى خوابم برد تا اينكه صبح بيدار شدم. يك چيزى به عنوانِ صبحونه خورديم. من يك پيرهن سياه یقه دار كه همين چند وقت پيش گرفته بوديم رو پوشيدم. موهام رو هم كه شب پيش كلى باهاشون ور رفته بودم رو يك بار ديگه مرتب كردم. كم كم سر و كلهِ پسر خالهٔ پدرم هم پيدا شد كه تو ثبت نام به ما كمك كُنه. اون روز قرار بود هم روز اول برنامه ما باشه هم ثبت نام بشيم. خلاصه كم كم رفتيم سوار ماشين پسر خاله پدرم شديم و راه افتاديم به سمت مدرسه. همه مدارك رو با خودمون اورده بوديم. به محض اينكه وارد مدرسه شديم يك پسر هندى حدودا 16 ساله اومد جلمون كه مال همون برنامه براى تازه واردين بود. اون ظاهرا خودش يكى از مجریهای برنامه بود. اسم همه مون رو پرسيد و بعد اسممون رو جدا جدا رو يك سرى برچسب نوشت و اسم هر کدوممون رو داد به خودمون كه بزنيم رو سینمون. وارد مدرسه كه مى شدى ، جلوى در ورودى دفتر بود ، سمتِ راست درِ ورودى يك راهرو بود كه راه پله هم تو همون راهرو بود. اگه يك خرده ديگه راهرو رو ادامه ميدادى ، ميديدى كه بعد از راه پله , سمت راستت يك راهرو ديگه است كه اطرافش پر كلاسه. در فاصله بين كلاس‌ها يك چيز هاى كمد مانندی بود كه در آهنى داشت و روشون شماره نوشته شده بود كه بعدا فهميديم بهش ميگن Locker و به هر دانش آموزى يكى از اينا ميدن. خلاصه همون فردى كه اول اسممون رو پرسيده بود ما رو به سمت يكى از كلاس‌ها راهنمايى كرد. ما و هيئت همراه وارد اون كلاس شديم. ديديم چند نفر ديگه هم اومدن. دور تا دور اون كلاس چند تا ميز گرد چيده بودند و هر خانواده ای دور يكى شون نشسته بود. يك دختر هندى که موهاى بيش از حد بلند بود (كه بعدا فهميدم رسمشونه كه بعضیهاشون اصلا موهاشون رو كوتاه نميكنند) و خونوادش ، يك دختر سياه پست با خونوادش و يك پسرbolond دو مترى كه مشخص بود از اروپای شرقیه با خونوادش هر كدوم دور يك ميز جدا نشسته بودند. چند تا دختر و پسر چشم بادومی و هندى با پيرهن هاى سفيد يك دست, حدود 16 تا 18 سال , هم دور بعضى ميز‌ها وایستاده بودند يا داشتند با هم حرف ميزدند. مثل اينكه قرار بود اينها به ما كمك كنند تا با مدرسه جديد آشنا بشيم و چون همشون قبلا تازه وارد بودند ، احتمال داده شده بود كه اينها بهتر ميتونند به ما كمك كنند. چند تا خانم ميان سال هم دور يك ميز جدا نشسته بودند كه به نظر مى اومد مدير يا معلم باشند. خلاصه بعد از يك سلام و خوش آمد گويى قرار شد كه هر كسى خودش رو معرفى كُنه و بگه چند وقته اومده اينجا و چند تا زبون بلده. بعد از اينكه همه خودشون رو معرفى كردند به ما گفتند كه حالا ميتونيد بريد صبحونه بخوريد. صبحونه ها رو يك ميز بزرگ مستطیل شكل كه ته كلاس بود، قرار گرفته بود. ظاهرا چون روز اول بود مى خواستند اينطورى به ما خوش آمد بگند. چند جور غذا رو ميز بود هم براى گیاه خواران هم براى غير گیاه خواران. ما كه گیاه خوار نبوديم يك ساندويچ بوقلمون ورداشتیم با یک قوطی آب سيب. بعد از اينكه همه صبحونه خوردند ، به پدر مادرها گفتند كه ديگه شما ميتونيد بريد. در نتيجه هيئت همراه ما هم رفتند براى ثبت نام ما. خوب ديگه الان فقط بچه هاى هم سن سال ما بودند. اون طرفى كه ظاهرا مال اروپای شرقى بود و بعدا فهميديم لهستانی بود، از اول همش طرف ما لبخند ميزد و دست تكون ميداد. حالا به هر حال ديگه نوبتِ اون افرادى كه قرار بود به ما كمك كنند بود كه خودشون رو معرفى كنند. هر كدومشون يك مقوای سفيد بزرگ دست شون بود كه عكس خودشون روش بود و يك چيز هايى روش نوشته شده بود كه ظاهرا اطلاعات شخصىِ خودشون بود. هر كدوم به نوبت اومدن خودشون رو معرفى كردند. بعدش به ما گفتند كه شما هم بيايد هر کدومتون يك عكس بگيريد كه يك چيزى شبيه اون مقوای سفيد كه دست اونا بود واسه ما هم درست كنند. قبل از اينكه عكس گرفته بشه ، در حقيقت همون لحظه كه وارد سالن شديم بهمون يك پيرهن سفيد ، مثل اونى كه خودشون پوشيده بودند ، دادند كه روش نوشته بود Now Program يا ( Newcomer orientation week). موقعِ عكس گرفتن به ما گفتند كه بلیز رو بپوشید . من هم بلیزه رو رو پیرهن خودم پوشيدم. عكس گرفتن هم توسط خود همون بچه‌ها انجام ميشد. خلاصه بعد از اينكه عكس گرفته شد به هر کدوممون يك مقوای سفيد دادن كه اسم مشخصات و غيره رو روش بنويسيد. يك سرى سوال هم توش بود كه بعضى هاش به نظرِ من یکی خيلى بچّگانه بود . مثلا ,اسم بهترين دوستتون چيه يا دوستاتون تو كشور قبلیتون چه جورى شما رو توصيف ميكنند. من كه هيچكدوم از اين قسمت هاش رو پر نكردم. البته سوال هاى عادى هم داشت مثل اينكه فيلم مورد علاقتون چيه كه من نوشتم Vanilla Sky ( فيلمى كه چند هفته پيش از اينترنت دانلود كرده بودم). در همون حين كه مقوا رو پر ميكرديم عکس هامون حاضر شده بود و عكس هامون رو رو مقوامون چسبوندند. بعد از اينكه همه كارشون تموم شد ، به ما گفتند كه به نوبت اطلاعاتتون رو بخوانيد. نكته جالب اينكه هيچكس اون سوالاتى رو كه من جواب نداده بودم رو نخوند. يعنى فكر نكنم كسى به اون سؤالات جواب داده بود. در همين حال به بعضى از اون بچه‌ها نگاه ميكردم كه باهم حرف ميزدند و میخندیدند. نكته بسيار قابل توجه براى من اين بود كه خيلى از دخترها و پسرها با هم حرف ميزدند و میخندیدند كه ما چون اصولا از ايران اومد بوديم اين چيز‌ها خيلى عجیب بود و جلب توجه ميكرد. به خودم ميگفتم نگاه كن اينا رو ، اين‌ها هم زبان بلدند هم بلدند با بقيه چطور ارتباط بر قرار كنند كه تو هيچ كدومش رو ندارى ، يا به روایتی خاك تو سرت كنند. يك نكته اى رو تو پرانتز بگم كه من وبلاگِ مهاجرت زياد خوندم ولى اصولا چون همه متأهل بودند هيچ كس به اين مسائل درست نپرداخته بود حالا ما بلاخص در پست هاى بعدى حسابى به اين مسائل خواهيم پرداخت كه ببينيم اصلا مشكل جدا از ماست يا نه. خلاصه بعد از اينكه هر نفر خودش رو معرفى كرد گفتند كه بريم تو حيات يك بازیی بكنيم( بازم كاره بچّگانه ، ملت اينجا كى ميخواند بزرگ شند) . از كلاس اومديم بيرون و از راهرو‌ها به سمتِ زمين چمن مدرسه به راه افتاديم . تو راه كامل به اطراف نگاه ميكردم و همه چيز رو برانداز ميكردم. بعد از اينكه چند بار در راهروها پیچیدیم ، رسيديم به يك در كه از مدرسه ميرفت بيرون و وارد زمين چمن ميشد. نسيم خنکی به صورتم ميخورد و بوي چمن قابل استشمام بود.
ادامه دارد ...

۷ نظر:

Unknown گفت...

سلام افشین جان!
مرسی ... اینم خیلی جالب بود... فقط یکم زود تموم شد! من خودم هر وقت میبینم ادامه داستان اومد هیجانی میشم!!!
راستی جواب اون سوالهای پست قبلیم رو بدید لطفا و اینکه اگر میتونید زودتر بقیه اش رو بذارید!
با تشکر.

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

ba salam
valla doost aziz nemidoonam manzooretoon az tamoom shode chiye. chon ke hichi hanooz tamoom nashode.
baad raje be soalatetoonam doost aziz bande chon khodam vase mohajerat eghdam nakardam kheyli etelaat raje be oona masael nadaram amma midoonam ke visaye kar kheyli chize jalebi nist amma vase etelaat marboot behesh mitoonid be in link morajee konid:
http://www.canadaimmigrationservices.com/farci/work/skilledworker/
vase ostad daneshgah shodam bastegi be daneshgahesh dare amma maamoolan sakht migirand va bayad az yek daneshgah mored tayid ina bashe va nomarate faregholtahsitoonam bala bashe.
dar panahe hagh

Unknown گفت...

سلام!
نه میگم این قسمت زود تموم شد... البته میدونم زحمت میکشید و تایپ میکنید... ولی خیلی عجله دارم بازم بقیه اش رو بخونم!!!!
در ضمن مرسی خیلی سایت خوبی معرفی کردید..
و لطفا بیشتر در قسمت های بعدی بیشتر به کتابها و اینکه چجوریه سیستم آموزشیشون بپردازید...
با تشکر.

رودابه گفت...

دوست خوب براتون آرزوي سلامتي دارم
موفق باشيد

شراره گفت...

سلام.من چندین بار براتون نظر می نوشتم اما ارسال نمیشد.در هر حال می خواستم بگم که وبلاگتون منحصر به فرد هست و مطالبی که می نویسید در وبلاگ های دیگه نیست.لطفا بیشتر بنویسید.خدا قوت.
یک سوال هم دارم .چرا اسم وبلاگتون غم انگیزه؟چرا ((تبعید))نوشته ها؟

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

ba salam
aval az hame azatoon tashakor mikonam sharare khanoom be khatere lotfi ke nesbat be webloge bande darid. inke nemitoonestid ghablan nazar bezarid be khatere yek masalei bood ke dirooz hallesh kardam. raje be esm ham mikhastam baadan tozih bedam , amma hala be har hal tori ke dar edameye dastan mibinim bande tasmim gereftam baad az etmam tahsilat age moghiyat moaseb bashe bargardam iran va chon mohajeratam ekhtiyari naboode in esm ro entekhab kardam
dar panah hagh

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز وبگلاگ فوق العاده ای داری بهت تبریک می گم. من خیلی از خوندن خاطراتت لذت می برم ...............
امیدوارم در زندگیت هر روز موفقتر از روز قبلت باشی ..................
بهداد.............