۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

مهاجر تازه وارد به کانادا - قسمت 2

بعد حدود ۳-۴ روز از رسیدنمون شروع كرديم به گشتن براى يك خونه واسه اجاره. اون خونه‌ای كه توش بوديم رو ما فقط براى ۲ هفته كرايه كرده بوديم و نمى شد تمدیدش كرد. خلاصه به ما گفته بودند كه تو اين قسمت شهر ۲ تا مدرسه خوب هست و سعى كنيد در اطراف اين مدرسه ها خونه بگيريد. چون تو كانادا(مثل ايران) واسه ثبت نام بايد يك مدرك بيارى كه در حوالى و در محدوده ى اون مدرسه زندگى ميكنى تا ثبت نام كنند. بعد از يك خرده گشتن ، يك روز پدرم با پسر خاله‌اش رفتند و يك خونه كرايه كردند. اين خونه هم زيادى بزرگ بود ، هم مقادیری قديمى ساز بود، و هم فقط براى ۶ ماه اجراى ميداد. اما چون به اين علت كه ما تازه وارد بوديم و اعتبار نداشتيم ، كلا هر جا ديگه كه قبلا رفته بوديم بهمون نداده بودند. ما گفتيم ۶ ماه اينجا ميموننم تا هم اعتبار كسب كرده باشيم ، هم تجربه اجاره نشینی كسب كنيم. البته طرف ميخواست بعد ۶ ماه خونه رو بکوبه و يك جديدش رو بسازه. كنار بدی هاش ، اين خونه خوبیهایی رو هم داشت. نزديكى به كتابخانهِ، به مدرسه و به ايستگاه اتوبوس از خوبیهای موقعيت اين خونه بود. در كنار اين مسائل خوبی های ديگشم، واقع بودن در يك محلهٔ خوب و كاملا سبز بود. وقتى ميگم محلهٔ خوب منظورم اينه كه بر عكس كليه محله هايى كه من قبلا تو كانادا ديده بودم،تو اينجا حتى يك سياه پست يا هندى پاکستانی يا در كل غير کانادایی نديدم. به هر حال بعد از اينكه قرار داد نوشته شد ما با هم رفتيم خونهِ جديد رو ببينيم. تا يادم نرفته بگم خونه ویلایی بود.پشتش كلى چمن و فضاىِ سبز داشت. يادمه وارد خونه كه شديم ديدم " اه اين چقدر بزرگِه"خونه داراى ۴ اتاق خواب بود. زير زمینش هم ۲ تا اتاق خواب داشت( از زير زمینش در كل زمان سکونتمون استفاده نكرديم). خلاصه به اين علت كه كلى كثيف بود ما مجبور بوديم تمیزش كنيم. تميز كردن خونه كار طاقت فرسایی بود. شیشه ها ، خاک گیری و ... . اما در كل اين زمان هنوز احساس خوبى نسبت به اين خونه داشتم. اكثر خونه های اون محله بالاى ۷۰۰ هزار دلار میارزید و خونش هم در كل ميزان قابل توجهى فضاىِ سبز داشت. بلاخره بعد از ۴-۵ ساعت كار مزمن ، تميز كردن خونه تقريبا تموم شده بود. در اين حين كه ما تميز ميكرديم، پدرم یک وسيله از يكى از اين فروشگاهای زنجيره اى كرايه كرده بود كه موکت رو میشست. يك ماشين بود در حقيقت كه بايد روى موکت راش میبردی و خودش تمیزش ميكرد. همون روز اتاق خودم رو انتخاب كردم و مورد تصويب خانواده قرار گرفت. كار من تقريبا تموم شد. پدرم بهم گفت تو برگرد( به همون خونهِ موقتى كه گرفته بوديم) ، من بقيه اين كارها رو تموم ميكنم. منم گفتم چشم و به راه افتاديم. اولش فكر نمى كردم مسافت زيادى باشه ولى وقتى راه افتادم ديدم نخیر كلى راهه. هوا گرم و شرجی بود و آفتاب مستقيم به صورتم ميخورد. خلاصه اون روز هم تموم شد و ما هم به خونه رسيديم.بعد از چند روز گردگیری بلاخره خونه قابل سکونت شد و ما هم به خونهِ جديد نقل مكان كرديم. اتاق من مشرف به خيابون بود و پنجرش رو به كوچۀ باریکی باز ميشد كه اطرافش رو درخت پر كرده بود و انگار ميرفت و ميرفت تا به بينهايت برسه.
ادامه دارد ...

۴ نظر:

Keihan گفت...

In cheh harfyeh? bezar beresy o jaa byofty ba'd shoroo kon nesbat beh baghyeyeh mohajer haa sohbat kon. Tadet basheh keh 20 saleh digeh farzandeh to momkeneh bekhad baa yeky az hamin haa ezdevaj koneh o to hich kary nemitoony bokony.

وقتى ميگم محلهٔ خوب منظورم اينه كه بر عكس كليه محله هايى كه من قبلا تو كانادا ديده بودم،تو اينجا حتى يك سياه پست يا هندى پاکستانی يا در كل غير کانادایی نديدم

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

ba salam va tashakor doost aziz be khatere nazaretoon.
bande ghasde tohin be hich nejad ya meliyati ro nadashtam va neveshtehayam serfan motabegh ba oon chizi bood ke az sakenin inja shenidam
ba sepas

Unknown گفت...

سلام
مثل همیشه بی نظیره کارتون!
موفق باشید

ناشناس گفت...

دوست عزیز دلم می خواست انسان ها را سوای از نژاد و رنگ و پوست و دارایی و زشتی و زیبایی قضاوت کنید با دلشان به قضاوتشان بنشینید نذارید عینک پیش ساخته ای درمورد بعضی داشته باشید خدا اینگونه قضاوت نمی کند شاید دران سیاه ترین چهره طلایی ترین دلها باشد .دیروز یا شاید پریروز داشتم درمورد شما با کسی صحبت می کردم درمورد اروزهاتون که نوشته بودید بهش رسیدید ایشون گفت خدا همه چیز بهشون د اده و حالاداره امتحانشون می کنه چیکار می کنن دوست خوبم خیلی ها امکانات شما رو ارزومندند یک علی کوچولو مااینجا داریم که از بس غذا نخورده کوچولو مونده و به سنش نمی خوره مادرش رفته چون باباش معلوله درساش خوب نیست زندگی فقیرانه ای دارند قبلش فقط یک دالون دراز خونه شون بود بعد باباخونه روساخت به امید اینکه مادرشون بیاد -گمانم - ولی مادره نیومد البته حالا هم دوتا اتاق دارند و یک تابستون دیدم دارند زحمت می کشندبچه ها تا بقیه خونه رو بسازند . همون اتاق اصلیشون رو هم نتونستند درست فرش کنند تو خونه شون وسایل خاصی نمی بینی دوست داشتم یک عکس برمی داشتم برات ایمیل می کردم یک جوری اگه بتونی واسه درس خوندن ایناپول جور کنی تا بشه تشویقی بهشون داد و امید بهشون داد.اصلا شاید حتی نامه ای براشون بنویسی بهشون روحیه بده .درس خوندنت رو تشویق می کنم .ولی بازم می گم ایران جای توست منتظر اومدنت هستیم