۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

داستان مهاجرت قسمت 3

با سلام

اول از همه جا داره از تمام دوستانی که زحمت کشیدن نظر گذاشتن تشکر کنم. بعدم اومدم بگم سعی‌ می‌کنم این داستان رو تا قبل اتمام تابستون تموم کنم .

خوب بریم سر داستان

----------------------------------------------------

مصاحبه گره بد اعصاب مادرو پدر ما رو خورد کرده بود ، طوری که میگفتیم این با زبون بی‌ زبونی ما رو رد کرده دیگه. به هر حال مادرو پدر ما هم یک خورده با ناامیدی تو سوریه گشتند و دیگه اومدند فرودگاه که عازم ایران بشند. سوار هواپیما که شدند دیدند به به مصاحبه گره تو صندلی کناریشون نشسته . ظاهراً قرار بوده برای یک کاری بیان سفارت کانادا تو تهران . پدر ما هم از فرصت استفاده کرد و حسابی‌ راجع به ایران تعریف کرد که کجاها رو بره ببینه و کلی‌ پسته بهش داد خورد و خلاصه در زبان عامیانه مخشو زد. مادرو پدرم و مصاحبه گره با هم از فرودگاه در اومدند و خداحافظی کردند و هر کی‌ عازم مقصدی شد. بعد حدود ۱ ماه ما متوجه شدیم که طرف به محض رسیدنش به ایران گفته که فرم مدیکال رو واسه ما بفرستند ( واسه عزیزانی که نمیدونند ، فرم مدیکال یک فرمی که اگه در مصاحبه قبول شده باشید واستون میفرستند و در حقیقت یه چکاب بدنی هست که ببینند بیماری خاصی‌ نداشته باشی‌). اما به علت اینکه سفارت کانادا کلا خیلی‌ خسیسه با پست عادی واسه ما فرستاده بوده و وسط راه فرم گم شده بود. خلاصه ما درخواست کردیم که دوباره بفرستند و این دفعه رسید بالاخره. تو فرم مدیکال لیست پزشک هایی‌ که قبول دارند رو میفرستند. ما هم رفتیم پیش یکیشون. جالبه وقتی‌ وارد مطب شدیم و به منشی‌ قضیه رو گفتیم نمیدونم به چه علّتی مطبو تخلیه کرد و فقط ما بودیم. بعدشم رفتیم خدمت جناب دکتر و مقادیر قابل توجهی‌ پول به ایشون پرداخت کردیم (نپرسید چقدر که یادم نمیاد). ایشون هم بعد از یک سری معاینه ما رو فرستادند یک آزمایشگاه دیگه که آزمأیش خون بدیم. آخرش به ما گفت که شما دیگه برید ما فرم‌ها رو خودمون میفرستیم. بعد چند ماه از طریقه وکیلمون مطلع شدیم که فرم‌ها رسیده و باید پاسپورت‌ها رو میبردیم سفارت کانادا تا ویزامون رو بدن. یادمه تابستون بود و ما هم مدرسه می‌رفتیم ( بچه های تهران میدونند که تابستون‌ها بایست مدرسه برند). حدود ۱ ماه آخر تابستون (تو شهریور) مدرسه ما رو تعطیل کردند که ما یک استفاده ای از تابستون کرده باشیم. بعد کلا همگی‌ با خانواده رفتیم مسافرت. رفتیم طرف ارومیه( خداییش خیلی‌ شهر قشنگی‌ بود). حدود ۲۷ شهریور بود که از سفارت زنگ زدند گفتند پاسپورت‌ها حاضره بیاید بگیرید (جالبه بدونید هر نفر حتی یک بچهٔ ۲ ساله هم باید پاسپورت جدا داشته باشه). حالا ما مونده بودیم که اگه بریم که مدرسه اونجا شروع شده ما از درسا عقب میفتیم و هم کلی‌ کار داریم ایران که نکردیم. اگر هم نریم که ویزا باطل می‌شه. خلاصه ما تصمیم گرفتیم که بریم ولی‌ بعد ۲۰ روز برگردیم. واسه بلیط با چند تا آژانس هوایی صحبت کردیم. ارزان ترینشون از طریقه هلند بود با خطوط هواپیمایی‌ KLM ،(اون موقع رفتو برگشت حدود ۹۰۰ هزار تومن در میومد) هر دو سر هم با همین KLM بود. ما یک روز رفتیم پاسپورت‌ها رو دادیم به این آژانس هوایی‌ به خاطره اینکه پاسپورت ایران رو قربونش برم هیچ جا قبول نداره و ما واسه اینکه وارد فرودگاه هلند هم بشیم باید ویزا میگرفتیم. خلاصه بعد چند روز هم به ما گفتند ویزاتون و بلیطتون آماداست بیاید بگیرید. پرواز حدود ۳ مهر بود. ما کم کم داشتیم آماده میشودیم دنیائی که یک عمر در خوابو خیال میدیم و راجع بهش خیال پردازی می کردیم رو از نزدیک ببینیم.

ادامه دارد ....

۳ نظر:

Unknown گفت...

سلام
بابا این روش کار آفرینی به درد ما نمیخوره!خیلی گرونه...
روشی هست که کمتر بخواد مثلا 20-30 هزار دلار یا کمتر؟
در ضمن اون بیماریهایی که گفتی تو لیست مدیکال چیه؟
با تشکر.

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

ba salam
valla alaan daghighan too zehnam nist valli chizaye khatarnak manzooreshoone , raje be oon yeki mored ham man bi etelaam vali shayad skill worker be dardetoon bokhore

ناشناس گفت...

سلام

ممنون مه خاطراتت رو مي نويسي.

مشتاقانه منتظر قسمت هاي بعدي هستيم.

باز هم ممنون