۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

داستان مهاجرت قسمت 5

سلام دوستان

ما امروز بالاخره امتحان تافل رو دادیم و از شرش خلاص شدیم. اولش بازم جا داره از همهٔ دوستانی که نظر گذاشتن تشکر کنم و بگم نظرشون ما رو دلگرم تر می‌کنه. دیگه بریم سر داستان

-----------------------------------------------------------------

سوار هواپیما بودیم به مقصد آمستردام. مدتی‌ بعد از راه افتادن به هر نفر یک بالشت و یک پتو دادند. ما هم گرفتیم ولی‌ خوابم نمیبرد. یک مدت که گذشت غذا رو آوردند. یادمه ۲ مدل بود. من یک ماکارونی گرفتم با نوشابه. سرعت هواپیما طبق چیزی که تو تلویزیون نوشته بود حدود ۱۲۰۰ کیلومتر در ساعت بود. همزمان با خوردن غذا سعی‌ می‌کردم بیرون رو هم نگاه کنم. چیز خاصی‌ مشخص نبود ولی‌ بازم بهتر از هیچی‌ بود. بعد از یک مدت اومدن ظرف‌ها رو جمع کردند. بعد از گذر از ترکیه و اروپای شرقی‌ به آلمان رسیدیم و سر انجام به آسمان هلند وارد شدیم. سرعت هواپیما کم کم داشت کم میشد. دیگه هلند از بالا معلوم بود. اصولا آمستردام از زیباترین شهرهایی بود که من دیده بودم. تقریبا همش فضای سبز بود و گلخونه هاش فضای جالبی‌ به شهر داده بود. یادمه تا لحظه ای که رو باند فرودگاه نشستیم رو درخت ها پرواز می کردیم. یعنی‌ من فکر می‌کردم الان رو درختا میفتیم.فرودگاه آمستردام بر عکس مهرآباد از اتوبوس استفاده نمیکرد. یک چیز خرطوم مانندی از هواپیما به فرودگاه وصل کردند تا ما وارد فرودگاه بشیم. بعد از چک کردن پاسپورت و بلیط گذاشتند وارد فرودگاه بشیم. رفتیم گشتیم تا گیت مربوط به ونکوور را پیدا کردیم. فرودگاه آمستردام، فرودگاه بسیار بزرگی هست، طوری که هر ۲-۳ دقیقه یک هواپیما بلند می‌شه از روش. ما که گیت رو پیدا کردیم گفتیم حالا یک چند ساعتی‌ موند بریم یک گشتی تو فرودگاه بزنیم. فرودگاهش یک کاسینو باحال داشت. یک ماشین هم به عنوانه جایزه گذشته بودن گوشش. بالاخره وقتش رسید و ما هم به سمت گیت به راه افتادیم. تو صف وایستادیم تا نوبت ما شه. فردی که مسئول چک کردن بود بلیط و ویزا ما رو چک کرد و پرسید واسه چی‌ دارید مهاجرت می‌کنید. پدر هم گفت برای زندگی‌ بهتر. بالاخره وارد راهرو شدیم و به در هواپیما رسیدیم. بازم یک مهماندار دم در وایستاده بود و به ما خوش آمد میگفت. وارد هواپیما که شدم کلا نظرم خیلی‌ راجع به هواپیمای قبلی‌ عوض شد. تا چند دقیقهٔ پیش فکر میکردم هواپیمایی‌ که از تهران میرفت به آمستردام پیشرفته‌ترین هواپیمای دنیا بود اما الان به نظرم خیلی‌ حقیر میومد. هواپیمایی‌ که از امستردم به ونکوور میرفت یک هواپیمای بسیار بزرگ بود. همچنان راهرو فرش شده بود. برای هر نفر یک تلویزیون با کنترل جدا در نظر گرفته شده بود ( کلی‌ با کنترلش ور رفتم تا فهمیدم چه‌جوری کار می‌کنه.). خلاصه خیلی‌ هواپیمای راحتی‌ بود صندلیهاشم همینطور. کم کم هواپیما شروع به حرکت کرد وبه سرعتش اضافه میشد تا اینکه از روی باند بلند شد. به هر نفر یک گوشی دادند. گوشی به دستهٔ صندلی‌ وصل میشد و صدای تلویزیون طرف رو پخش میکرد. تلویزیونش دارای تعداد زیادی فیلم بود و هر کدوم رو میشد انتخاب کرد که دید. ما هم کلی‌ استفاده کردیم و کلی‌ فیلم دیدیم.بعد از یک مدت مهموندرا غذا رو آوردند و ما هم کلا مثل دفعهٔ پیش انتخاب کردیم. فیلمهای جالبی‌ داشت. اول از رو انگلیس رد شدیم. پس از گذر از انگلیس وارد اقیانوس اطلس شدیم.بازم فقط آب معلوم بود. مدتی‌ گذشت تا تلویزیون بزرگ راهرو نشون داد که روی گرین لند رسیدیم. نمیدونم به چه علّتی هواپیما بسیار نزدیک به زمین حرکت میکرد ، اونقدر نزدیک که رد پای یک چیزی شبیه خرس رو برفها قابل تشخیص بود. کوهای یخی هم قابل مشاهده بود.کم کم از گرین لند رد شدیم و وارد خاک کانادا شدیم. ولی‌ ونکوور منتها الیه غرب کانادا بود و ما باید از کل سرزمین عریض کانادا میگذشتیم تا به ونکوور برسیم. یادمه داشتم فیلم کلیک از آدام سندلر رو نگاه می‌کردم. جای حساس داستان بود که یکهو دیدم فیلم رفت و دیدم یک نقشه اومد که مسیر پرواز هواپیما رو نشون میداد. ظاهراً به ونکوور نزدیک شده بودیم و فیلم‌ها رو کلا قطع کرده بودند. ونکوور هم از شهرهای فوق‌العاده سبز بود. کم کم هواپیما سرعت خودشو کم کرد و ما روی باند فرودگاه ونکوور نشستیم. باز هم یک چیز خرطوم مانند از فرودگاه به هواپیما وصل کردند و ما از هواپیما خارج شدیم و وارد فرودگاه شدیم. فرودگاه ونکوور بر عکس تمام فرودگاه هایی که من قبلا دیده بودم که همگی‌ دارای کف موزایک بودند، کفش فرش شده بود و بر عکس فرودگاه امستردم بسیار خلوت بود.کم کم داشتیم وارد سرزمین رویاها می شدیم.

ادامه دارد ...


۱ نظر:

محمد مدیر وبلاگ:MTCanada گفت...

سلام . مرسي از مطالبت خواندنش لذت بخش بود براي منم از خداوند بخواه تا هرچه زودتر درسام اينجا با موفقيت تمام بشه و كارهامم زودتر درست بشه تا منم راهي شم به كشور روياها كاناداي بي كران
در ضمن مرسي بخاطر يادآوريتون در مورد تافل و آن 3سال انتاريو بازم به من سر بزنيد
دوست دار شما و را ه شما: محمد