۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

اولین غذا در خوابگاه

با سلام
راستش امروز واسه صبحونه خواب موندم , 7:15 بایست بلند می شدم که من 8 بلند شدم.بعدش امتحان تعیین سطح داشتیم که سطح من یک خورده از سطح 1 بالاتر بود( با تاکید بر یک خورده). بعدش وقت ناهار بود که امروز ناهار خوابگاه اسپاگتی بود. راستش نمی خوام گزارش روز به روز بودم ولی چون دفعه اولم بود که کارهای فوق الذکر رو کردم, خواستم اینجا بنویسمشون. اینقدر که میگن غذای خوابگاه بد هست, غذای ما که بد نبود. من فقط نمی دونستم چه جوری بخورمش. آخه یکی نیست بگه تو ننت اسپاگتی خور بود؟ بابات اسپاگتی خور بود؟ این کارات دیگه چیه؟ از هر جایی می کشیدیش کلیش آویزون بود. چایی, قهوه و آبمیوه هم هر چه قدر می خواستی ور می داشتی. با کلی آدم جدید هم آشنا شدم. به نظر میاد تجربه جالبی خواهد بود.
تا پست بعدی
در پناه حق

رسیدیم به کبک

با سلام دوستان
الان بالاخره رسیدم به استان کبک و تو اون شهری قرار بود برم مستقر شدم. خوابگاه اینجا خیلی باحاله, زمین همه جور ورزشی داره, اینترنت پر سرعتم داره که من دارم الان باهاش فوتبال میبینم. طبیعت اینجام فوق العادست. حتما در آینده نزدیک چند تا عکس می گیرم. در ضمن در آینده توضیح میدم که چه جوری این بورسیه رو گرفتم که شماهام اگه اینجایید بتونید ثبت نام کنید.
تا پست بعدی
در پناه حق

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

مسافرت به استان کبک

سلام دوستان
قبلا بهتون گفته بودم که از وزارت آموزش پرورش اینجا یک بورسیه دو هزار دلاری برای یادگیری زبان فرانسه در کبک گرفتم. واسه همین فردا صبح عازم استان کبک هستم, و برای یک ماه حداقل اونجا میمونم. تو این مدت بایست تو خوابگاه زندگی کنم. حقیقتش تو این 17 سالی که از خدا عمر گرفتم, تا حالا شده که 1 ماه از خونواده دور باشن , ولی همیشه یکی از اقوام نزدیک بوده و تازه ملت زبونم رو می فهمیدند. اما حالا جایی دارم میرم که زبونشون دو نمی فهمم ( در کبک همه فراسه حرف میزنند), به خاطر همین یک خورده الان مضطربم که هنوز هیچی به خونواده بروز ندادم که اونا ناراحت نشند.
اپ تاپم رو تو این مدت با خودم دارم و اگر وقت شد حتما وبلاگ رو آپدیت می کنم و واستون عکس از اونجایی که رفتم میزارم.
تا پست بعدی
در پناه حق

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

مهاجر تازه وارد به کانادا - قسمت 22

با سلام و عرض خسته نباشد خدمت دوستان عزیز
خوب ما هم امتحانامون بالاخره تموم شده و اومدم که قسمت جدید رو بزارم.
تو قسمت های قبلی تا پایان ترم اول رو توضیح دادم و قضایای مرتبت با Girl Friend داشتن و اینجور چیز ها. حالا حالا تو این قسمت بقیه داستان رو می نویسم.
تو قسمت قبلی گفتم که احساس میکردم تا پام به مدرسه برسه Girl Friend حله و من لازم نیست کار خاصی بکنم. اولین کلاسی که رفتم توش کلاسه ریاضی بود ولی ریاضی اینجا ۴ تا سطح داره. مثلا در کلاس ۳ دبیرستان ، یک جور ریاضی هاست واسه اون هایی که میخوان بران دانشگاه ، یه جور ریاضی واسه اونهایی که میخوان برن college ، یک جور ریاضی واسه اون هایی که هنوز مطمئن نیستند که college میخاند برند یا دانشگاه ( سخت تر از college ، آسون تر از دانشگاه) و در آخر یک جور ریزی هم واسه اون هایی که هیچ جا نمیخند برند و فقط میخوان یاد بگیرند چه جوری ریاضی رو در زندگی روزمرشون استفاده کنند. اول سال هم خودتون انتخاب میکنید چه جور ریاضی یا هر جور کلاسی رو میخاید ور دارد. کلاس من هم که مشخصا کلاس ریاضی برای آماده سازی واسه دانشگاه بود. در کمال تعجب و برخلاف فیلمهایی که دیدم ، اصلان به اون صورت آدم خوشگل تو کلاس نبود ، فقط با چند دقیقه تاخیر یک دونه دختر مقبول اومد سر کلاس. من هم که این کلاس اولین کلاسم تو کانادا بود ، به عادت ایرانمون به خودم گفتم این خودشه بایست بری تو نخش. دلیله اینکه آدم خوشگل تو کلاس های دانشگاهی کمه هم اینه که ، اینجا و حتا شنیدم تو ایران دختر خانوم های مقبول خیلی دور و بر درس خوندن نمیرند. این قانون به شدت اینجا اجرا میشه و شما هر چی از لحاظ سطحه علمی تو کلاس ها پایین تر بری ، ملت خوشگل تر میشند تا اینکه در پایینترین سطح بهشت روی زمین میشه. خوب حالا زنگ ناهار که شد رفتم دنبالش ببینم اون‎ Boy Friend نداره که البته با کسی ندیدمش. ولی خیلی بعد ها فهمیدم که Boy Friend داره. اون موقع همش به خودم میگفتم برو سلام کن خودتو معرفی کن ولی جرات نمیکردم. سر کلاس بین صندلی من و صندلی اون یک چینی نشسته بود. میخواستم فردا صبح اول وقت برام سر جای چینیه بشینم ولی به خودم گفتم ول کن عقده ای بازی در نیار. تو اون کلاس ظاهرا من فقط میدیدم که این یارو چه قدر خوشگله و بقیه کلاس ظاهر بی تفاوت بودند. به خودم میگفتم ، خیلی عجله نکن حالا ۱ ترم این تو کلاس تو هست. بالاخره با هم آشنا میشید. البته اگه هیچی اون موقع خوب پیش نمیرفت، درس های من خوب پیش میرفت. خدا پدر استعداد های درخشان رو بیامرزه که راه درس خوندن رو به ما یاد داد. تو اینجا اگه یکی از بچه ها سوالی داشته باشه میره از همکلاسیش میپرسه. تو کلاس فقط یک نفر بود که از من نمرش بالاتر بود. (همون عربه که گفته بودم فلسطینیه ولی از بچگی امریکا بزرگ شده) اون دختره هم نامرد هیچ وقت سوال هاش رو از من نمیپرسید و میرفت پیش راعد (همون عربه) ولی یادمه یک بار اومد سوالش رو از من بپرسه ولی من انقدر هول شده بودم که حتی دستم هم میلرزید . ولی به هر حال به هر جون کندنی بود سوالش رو جواب دادم و نزاشتم متوجه بشه. همیشه فکر میکردم اگه برم بهش بگم و بهم بگه نه ، دیگه همه تو مدرسه بهم میخندند و دیگه نمیتونم اونجا سر بالا کنم. وقتی هم میدیدم چجوری پسر های دیگه راحت باهاش حرف میزنند، اعصابم خورد میشود. همش به خودم میگفتم بابا اینکه تو رو آدم هم حساب نمیکنه. تو این مدت (ترم اول) دوست های زیادی پیدا کردم که Girl Friend داشتند. نکته مهمی رو راجع به ارتباطات این شکلی در اینجا متوجه شدم. یک بار از یکی از دوست هم پرسیدم که تو وقت فراغتت رو چی کار میکنی اون هم گفت : کامپیوتر بازی ، تلویزیون ، Girl Friend و ...
خلاصه ی کلام اینکه واسه اکثر اینجایی ها Girl Friend و Boy Friend یک راه گذاران وقته . اینها عمل Girl Friend یا Boy Friend داشتن رو دوست دارند نه لزوما خوده فرد رو. ولی این کاملا متضاد دیدگاه من بود. من تو ایران که بودم میگفتم تا فرد خاصی رو نبینم Girl Friend نخاهم دشت. میبینین دوستان اختلاف فرهنگی که میگن همیناست. البته اون دختره هم که گفتم (اسمش Irena بود) بعدا یکی از دوست های خوب من شد ولی اون موقع حتی نمیتونستم باهاش حرف بزنم. دچار مشکل عشق و دوری و از این مسائل شده بودم. البته از خیلی از دوستان در ایران میشنوم که این مشکله اساسیشونه ولی من خودم باورم نمیشود که اومده باشم کانادا بعد حتی نتونم با اون کسی که ازش خوشم میاد حرف بزنم. راستی راجع به علاقه پیدا کردن به کسی هم یک توضیح مختصری اینجا بدم . واسه کسی که اصولا از جنس مخالف دور بوده تا کسی رو میبینه ، قیافه فرد روش بیشترین تاثیر رو میزاره و باعث علاقه مندی میشه ولی واسه کسایی که اینجا بزرگ شدند میدونند که قیافه در ۱۰ دقیقه اول آشنایی تاثیر داره و بعدش چیزی که باعث علاقه میشه طرز رفتار فرد مقابله. راستش رو اگه بخاید یکی از عوامل اصلی افسردگیم همین بود. اینکه وقتی دوستام از ایران آن میشدند و ازم میپرسیدند که چند تا Girl Friend پیدا کردی بهشون میگفتم کی وقت داره بابا ولی باید میگفتم کی عرضه داره بابا. این قضیه مثل یک پتک تو سرم بود. ولی با آغاز ترم دوم و بعد از حدود شش ماه موندن در کانادا دیدگاهام نسبت به خیلی از قضایا عوض شد . حالا توضیحات ترم ۲ رو در پست بعد به تفصیل شرح میدم.
پی نوشت : نظرات پست های قبلی رو هم در همون پست ها دادم.
تا پست بعدی
در پناه حق

۱۳۸۹ تیر ۱, سه‌شنبه

پایان دبیرستان

با سلام دوستان
امروز بالاخره امتحان آخرم رو دادم. یعنی دبیرستان و مدرسه هم دیگه واسه ما تموم شد.
تابستون رو خونه نمی مونم, یه بورسیه از دولت کانادا گرفتم که یک کاه برم کبک فرانسوی بخونم , ولی حتمل لپ تاپم رو با خودم می برم و عکس ها رو روی وبلاگ میزارم.
تا پست بعدی در پناه حق

۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه

فصل امتحانات

سلام دوستان عزیز
اومدم خدمتتون عرض کنم که الان فصل امتحاناته اینجا و حدودا یه هفته دیگه تموم میشه . دوستانی که نظر گذاشتن و سوال کردن , جواب همه سوال ها رو به تفصیل در حدود یک هفته دیگه میدم , در اولین فرضت که امتحانات تموم شه. پست جدید رو هم بعد امتحانات میزارم.
بازم ممنون که هنوز سر می زنین.
در پناه حق