۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

مهاجر تازه وارد به کانادا - قسمت 6 - اولین برخورد با سیستم تحصیلی کانادا

با سلام خدمت تمام دوستان عزيز
اول از همه , جا دارِه تشكر كنم از تمام دوستانى كه زحمت كشيدند نظر گذشتند واسه پست قبلى. خوب ديگه بريم سر دستان
------------------------------------------------------------------
از در خروجیی‌ مدرسه خارج شديم و وارد زمين چمن شديم. بعد بهمون گفتند كه دور هم وایستید و يك حلقِه درست كنيد. قرار بود يك چيزى شبيه وسطی بازى كنيم. خلاصه بازى رو هم كرديم و بعدش گفتند حالا يك بازىِ ديگه بكنيم ( جاى ناظم سابقمون خالى كه اينا رو به خاطره اين بازيهاى بچّگانه مسخره بكنه). حالا قرار بود يك چيزى شبيه گرگم به هوا بازى كنيم. خلاصه به اين علت كه زمين چمن بسيار بزرگ بود ( ظاهرا براى فوتبال آمريكایى استفاده ميشد) ، كلى خسته شديم. بعدش دوباره رفتيم داخل مدرسه و به همون كلاسى كه اولشم توش بوديم برگشتيم. يك دختر چینی از من پرسيد كه به شماها خوش گذشت. كه من گفتم اره. والا دوستان يك حقيقتى رو بهتون بگم كه روزهاى اول احساس خوبى نبود. اينكه ببينى بقيه چقدر راحت با هم صحبت ميكنند و دوستند ، اما تو مثل يك نخودی كه از ستلش بيرون مونده هيچكس رو نمى شناسى. احساس ميكردم اين‌ها يك چيزهايى دارند و من ندارم و اين اشكال از منه . حالا اگه بعدا وقت شد ميبينیم كه اين مسأله اى كه بندِه مطرح كردم اگه بعد يك مدت حل نشه واسه بعضى‌ها تبديل به يك معزل ميشه و منشأ بسيارى از رفتارهاى نادرست هموطنان مهاجرمونه. خلاصه بعد از اينكه وارد كلاس شديم ، يك کارتون آب معدنی آوردند كه هر كى مى خواهد بر داره. اين جور دست و دل بازیها هم اولش خيلى عجيب و جالب بود. بعدش به هر كدوم از ما يك دفترچه دادند و گفتند اين مثلا پاسپورت شماست و ما الان با هم به جاهاى مختلف مدرسه ميريم و به هر جا كه بريم، مهر مخصوص اون قسمت رو تو دفترچتون ميزنند. در همين حين كه ما مشغولِ اين قبيل كارها بوديم ، هيئت همراه ما مشغول ثبت نام كردن ما بود. قبل از اينكه همه راه بيفتيم كه بريم جاهای مختلف مدرسه رو ببينيم ، من رو صدا زدند كه برم براى تكميل كارهاى ثبت نام. براى ثبت نام بايد به دفتر مشاورت يا (counselor office) ميرفتيم كه با دفتر عادى كه جلوى درِ ورودى بود فرق داشت. برای رفتن به اين دفتر بعد از اينكه از درِ ورودى به سمتِ راست میپیچیدی ، بايد يك مسافتی رو طى ميكردى و بعد از راه پله به سمت چپ میپیچیدی. البته من چون تو كلاس بودم همون راهرو رو مستقيم اومدم تا به دفتر مشاور رسيدم. همونجا پسر خاله پدرم به من گفت كه مدير بهش گفته كه ما از طريق همون فردى كه امتحان رو گرفته فهميديم كه شما در محدوده ی اين مدرسه نيستيد و الان همه اينجا اين رو ميدونند ولى اشكال نداره ، ميتونيد ثبت نام كنيد. دفتر مشاور يك ميز داشت كه يك خانم نسبتأ مسن پشتش نشسته بود و فردى كه در حقيقت مشاور بود در يك اتاق ديگر بود كه با يك راهرو از همون قسمت ورودى ميشد بهش رسيد. البته مدرسه چند تا مشاور دارِه اما اون موقع فقط همون بود. بعد از يك مدت صبر كردن بهم گفتند كه نوبتت شده و من با پسر خاله پدرم وارد اتاق شديم. طرف پشت يك ميز نشسته بود و چند تا كاغذ جلوش بود. با من دست داد و سلام كرد، كه من نيز متقابلا همين كار رو کردم. بعدش به من گفت كه تو مدارس اينجا تو بايد ۸ تا درس انتخاب كنى كه ۴ تاش رو تو ترم اول مى خونى و ۴ تاى ديگش رو ترم دوم. بعد از من پرسيد كه ميخواى كه بعدا تو دانشگاه چه رشته اى بخونى كه من برخلاف جريان حاكم بر مدارس تیزهوشان اصولا به پزشكى علاقه داشتم ( با وجود اينكه سال دوم دبيرستان رياضى خونده بودم). و اين همون چيزى بود كه بهش گفتم. اون هم بعد از اينكه نگاه به مدارك من كرد گفت كه براى پزشكى لازمه كه شما حتما درس هاى شيمى-رياضى-زيست رو برداريد. بعد بهم گفت كه چون دانش آموز ESL هستى بايد كلاس ESL هم ورداری و چون ميخواى برى دانشگاه بايد انگلیسی عادى هم ورداری. ميگفت كه اينجا براى ورود به دانشگاه ، فرقى نمى كنه چه رشته اى ، بايد انگليسى رو ورداری. اين انگليسى با ESL و بقيه چيز‌ها فرق ميكنه. در حقيقت معادل ادبيات ما ميشه. بهم گفت كه تو ترم اول ميرى ESL و ترم دوم ميرى اون كلاس انگلیسی مورد بحث كه ديگه تو اين كلاس ملت مهاجر نيستند و ۹۰ درصدشون انگليسى رو به عنوانِ زبان مادرى صحبت ميكنند. خوب تا حالا شده بود ۵ تا. رياضى كلاس ۱۱ يا ۳ دبيرستان - شيمى كلاس ۱۱ - زيست شناسى كلاس ۱۱ - ESL ردهٔ E - و انگليسى كلاس ۱۱
خوب ما بايد ۳ تا درس ديگه ور می داشتیم. قبلش بگم كه همون اول به ما گفتن كه براى فارغ التحصيل شدن بايد ۳۰ تا اعتبار به دست بيارى. و هر درسى كه بردارى يك اعتبار دريافت ميكنى. طرفى كه قبلا درس هاى ما رو ارزيابى كرده بود،به خاطره ۲ سال دبيرستانى كه در ايران خونده بوديم به ما ۱۶ کردیت یا اعتبار داده بود و ما بايد ۱۴ اعتبار ديگه مى گرفتيم البته در ۲ سال. خوب بعدش من بهش گفتم كه فيزيك هم ميخوام، چون اصولا از قبل ، فيزيك درس مورد علاقم بود. خوب اين شد ۶ تا. بعد يك سرى درس ديگه بهم داد كه گفت براى فارغ التحصیلی بايد حتما يكى از اينا رو انتخاب كنى كه من ديدم بين اون همه درس(كه خيلى هاشم نميدونستم چیند) ، ورزش از همه بهتر به نظر ميرسيد كه همون رو هم انتخاب كردم. بعد يك سرى درس ديگه بهم داد كه گفت يكى شون رو حتما بايد انتخاب كنى. درس هايى بود مثل جامعه شناسى ، جغرافیا ، تاريخ و طراحی لباس كه ما جامعه شناسى رو انتخاب كرديم.خوب اين ۸ تا تكميل شد. يعنى ما پايان كلاس ۱۱ بايد ۸ اعتبار ديگه مى گرفتيم كه با اعتبارهای ايران رو هم ميشد ۲۴. همون طرف ما رو به يك اتاقِ ديگه راهنمايى كرد كه يك كامپيوتر توش بود. خودش رفت پشت كامپيوتر نشست و پروفایل من رو بالا اورد. رياضى ، ESL، ورزش ، انگليسى و شيمى رو به درسهام اضافه كرد. اما بهم گفت كه نميتونم شما رو براى درس هاى فيزيك ، جامعه شناسى و زيست شناسى اضافه كنم چون جاى كافى نيست. بعد پسر خاله پدرم پرسيد كه مگه بقيه بچه‌ها كى ثبت نام كردند كه اون گفت پايان سال تحصیلی قبل. بعد طرف به من گفت كه چند تا درس ديگه بگو. من همون لحظه با خودم فكر كردم كه اگه بخوام اين كلاس‌ها رو سال بعد ور دارم پس بهتره كه يك درس كلاس ۱۲ يا پيش دانشگاهى رو همين امسال وردارم تا جا باز بشه براى سال آينده.گفتم رياضى كلاس ۱۲ البته مدلِ U (اكثر درس‌ها اينجا ۲ سطح دارِه - سطحِ بالا كه داراى كدِ U هستند و اگر بخواييد وارد دانشگاه بشويد اين كلاس‌ها رو بايد وردارید - سطحِ پايين تر كه كدِ C دارند و مالِ كالج هست و اگه بخواييد وارد كالج بشويد اين کلاس ها رو بايد وردرید - البته كالج درس هاى مربوط به دانشگاه يا با كدِ U رو قبول ميكنه اما دانشگاه درس هاى با كدِ C رو قبول نمى كنه) البته رياضى استثناست و بر عكسِ بقيه درس‌ها ۴ سطح داره. سطح مربوط به دانشگاه يا بالاترين - سطحِ بين كالج و دانشگاه كه هر ۲ قبول ميكنند اما از كلاس مربوط به دانشگاه سطحش پایینتره - سطحِ كالج كه آسون تر از ۲ تاى قبلیست - سطحِ آخر كه هيچ جا قبولش ندارند و فقط به درد زندگيه روزمره ميخوره. شما اگه در كلاس ۱۱ درسی با كدِ C رو وردارید ديگه نميتونيد در كلاس ۱۲ اون درس با كدِ U رو وردارید. اما كسى كه كلاس ۱۱ درسی با كدِ U ورداشته ميتونه اون درس رو در كلاس ۱۲ با كدِ C ورداره. خلاصه رياضى رو گفتم اما براى اون ۲ تاى ديگه هيچى تو ذهنم نمى اومد. چند تا درس بهم گفت كه يكيشو بگو منم بين اون درس‌ها تعمیر ماشين كه اصلا مالِ كلاس ۱۰ بود نه ۱۱ رو انتخاب كردم. در همين حين كه من اين درس‌ها رو انتخاب ميكردم اون طرف همش بهم ميگفت كه تو درس‌هات رو دارى خيلى سنگين ورمیداری. اينطورى نمى كشى . همش ميگفت اينجا حد اکثر ۵ تا درس سخت ور ميدارند و بقيه رو آسون نه اينكه ۷ تا درس سخت بر دارى. ميگفت تو كه تازه اومدى نبايد بترسى كه ۲-۳ سال ديگه تو دبيرستان بمونى و يك سال دير تر وارد دانشگاه بشى. اين حرف هاش و اينكه گفت جا نداريم خيلى حالم رو بد كرده بود. طرف همش با این حرف هاش حالم روبد تر میکرد و آخرش به پسر خاله بابام گفت که این خیلی مغروره. حالا بنده نمیدونم منظور ایشون چی بوده چون کلا ایشون شرط می زاشتند بعد من انتخاب می کردم. خلاصه قبل از رفتن يارو گفت كه ميتونيد واسه اون درس‌ها كه جا نبود بريد تو ليست انتظار. ما پرسيديم چقدر شانس وجود دارِه كه جا خالى بشه ، گفت بستگى دارِه و اين حرف‌ها و لى حرفش اميدوار كننده نبود. ما از اون اتاق اومديم بيرون. با خودم فكر ميكردم كه اگه قراره ۲ سال بيشتر تو دبيرستان بمونم بهتر نبود كه همون ايران سربازى برم؟ الكى ۲ سال عمرم مى خواهد تلف بشه فقط به خاطر اينكه جا نيست. در ۱۶ سالی كه از تولدم ميگذشت براى اولين بار احساس ميكردم زندگيم تو مسيرِ درستى نيست.
ادامه دارد...

۸ نظر:

omid گفت...

سلام افشین جان
ممنون از اینکه منو لینک کردی .
باشه منم لینکت کردم .
www.bia2canada.blogfa.com

شراره گفت...

سلام.خسته نباشید.ممنون که می نویسید.

ناشناس گفت...

تشکر از این همه اطلاعات شما ایمیل خصوصی ندارید؟در صورتی که دارید لطفا با این ایمیل ارتباط بر قرار کنید.راستی تو مصاحبه از پدر شما چی پرسیدند منظورم مصاحبه تو سوریه است.متشکر

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

ba salam doost aziz.
agar soali darid mitoonid hamija matrah konid ta baghiye doostan ham estefade konand.dar morede mosahebe ham taghriban soal hash az pish tayin shodast ke nemoonash ro mitoonid dar in link bebinid .

dar panah hagh

The Godfather گفت...

سلام میخواستم از مطالبتون تشکر کنم و اینو هم بگم که شما واقعا تیزهوش هستید اینو میشه از نوشته های روان و دلنشینتون فهمید ( اینو گفتم تا با امید بیشتری ادامه بدید ) راستی میشه بپرسم اهل کجایی؟
یه انتقاد هم داشتم : چرا وبلاگ خدا حافظ کانادا رو لینک کردید؟ نویسنده اون وبلاگاصول اولیه یک وبلاگ نویس رو رعایت نمیکنه

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

ba salam doost aziz godfather.
valla inke ahle kojam ro bayad begam ke ghaziyeye bande yek khorde pichidast va osoolan ba axar noghate iran peyvandi darim. mamnoon az inke taarif kardid va mamnoon ke sadegh boodi va goftid khali bastid.
raje be ishoon ham begam ke bande moataghed hastam ke har kasi hagh dare harf bezane. ishoon ham didgahe khodeshoon ro darand va moataghadem vojood chenin weblog hayi baese be vojood amadan tori taadol beyne webloghaye marboot be mohajerat mishe.

خداحافظ كانادا گفت...

سلام

ممنون از پیغامتون. شناسه شما رو به پیغام بر خودم اضافه کردم. خوشحال میشم حرف بزنیم.

آقا دقت کردی اگه از مشکلات اونجا هم بگی‌ بازم میگن خوش بحالت!! یا اصلا میان میگن چرا میگی‌ مشکل هست یا چرا میگی‌ تبعیدی یا ... ظاهرأ فقط باید از کانادا تعریف کرد ... متاًسفانه

خداحافظ كانادا

ناشناس گفت...

حضرت عیسی علیه السلام می فرماید : باطن شخص را از کلماتش و اعمالش بسنجید .
-از اینرو بود که وقتی کسی به حضرت عیسی بد گفت , ایشان در حقش دعا فرمود. از ایشان پرسیدند : آن کس بد کرده است و تو او را دعا می کنی ؟ آن حضرت پاسخ دادند که هر کس از آنچه در خزانه دارد انفاق می کند . او از خزانه خود بر من انفاق کرده , من نیز بخل نکردم و از خزانه خود بر او انفاق کردم . -
خداوند به موسی علیه السلام خطاب کرد : ای موسی مرا دوست بدار و نزد مخلوق محبوبم کن . عرضه داشت : خداوندا! من تو را دوست می دارم اما چگونه تو را محبوب خلق گردانم ؟ خطاب شد : نعمت هایی را که به آنها عطا کرده ام به خاطرشان آور