۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

مهاجر تازه وارد به کانادا - قسمت 9

با سلام خدمت همه دوستان. قبل از اينكه بريم سر دستان بيانِ چند نكته رو ضرورى دونستم. چند تن از دوستان زحمت کشیده بودند ، نظر گذاشته بودند و انتقاداتى رو مطرح كرده بودند، كه البته باعثِ خرسندی بندِه هست كه اين چنين خوانندگانی داريم كه زحمت ميكشند، وقت ميزارند و براى بهتر شدن وبلاگ اين مسائل رو مطرح ميكنند. اول از همه دوستی با نمایهٔ ناشناس، نظر گذاشته بودند و راجع به بندِه مسائلى رو مطرح كرده بودند كه ميتونيد در کامنت هاى پست قبلى بخونيد. البته بندِه به ايشون كاملا حق ميدم كه اينطور فكر كنند. به هر حال بندِه در ابتداى پست قبلى هم از تمام افرادى كه ممكن بود مسائل مطرح شده در پست قبلى رو جالب ندونند يا بى ربط بدونند عذر خواهى كرده بودم. اما به نظرِ من بهتره كه واقع بين باشيم. آيا واقعيت جامعه امروز ما غير از اینیست كه بندِه در پست قبلى مطرح كرده بودم؟ و اينكه خيلى از دوستان اصلا به خاطره همين مسائل روياى خارج امدن رو دارند. آيا بهتر نيست كه اين افراد روشن بشند و به واقعيت هاى جامعه غرب پى ببرند تا بتوانند عاقلانه تر در مورد مهاجرت تصميم بگيرند؟ نكته ديگرى هم كه مطرح شده بود باز هم از طرف يك دوست ناشناس ديگر بود. ايشون ايراداتى رو نسبت به نثر بندِه مطرح كرده بودند.راستش دوست عزيز بسيار سپاس گذارم كه وقت ارزشمندتون رو گذاشته و به بندِه اين مسائل رو گوشزد كرديد. اما بندِه فكر ميكنم حتى خود شما دوستان هم راضى نباشيد كه من براى خواننده بنويسم. اگر بندِه براى هر خطى كه مى نويسم بخواهم عکس العمل خواننده رو در نظر بگيرم ، مجبور بشم خيلى از واقعيت رو نگم يا خيلى از مسائل رو طورِ ديگه مطرح كنم. فكر ميكنم همين طور بهتر باشد كه بندِه به اين وبلاگ مثل يك دفتر خاطرت نگاه كنم و اونطور كه مسائل به ذهنم مياد بنويسم ، البته مسائل شما رو ۱۰۰ درصد به خاطر ميسپارم و سعى ميكنم منسجم تر بنويسم. خوب ديگه مقدمه طولانى شد، بريم سر دستان.

------------------------------------------------------------------------

يادمه وارد كلاس رياضى كه شدم خيلى مسائل توجهم رو جلب كرد. يك تفاوت نوع ميز‌ها بود ، كه بر عكسِ چيزى كه تو ايران ديده بوديم ، ميز‌ها تك نفرى بود. نكته ديگه اين بود كه بر عكسِ ايران كه ما کلاسمون ثابت بود و معلم‌ها ميومدن کلاسمون، اينجا معلمها تو کلاسشون ثابت بودند و اين ما بوديم كه بايد به اتاق هاى مختلف ميرفتيم و كلاس هامون رو عوض ميكرديم. نكته ديگه اين كه كلاس رياضى کلیه دیوراهای کناریش ( غیر اونى كه پنجره‌ها توش قرار داشت) پر از تختِه سياه بود. يعنى كليه دیوارهش رو تختِ سياه گذاشته بودند. يادمه همون روز پشت بلند گو گفته بودند كه كلاس هاى امروز بر عكسِ حالت عادى كه ۱ ساعت و ۱۵ دقيقه هست ، امروز ۴۵ دقیقه خواهد بود و بر عكسِ هر روز كه مدرسه دو و چله و پنج دقیقه تعطيل ميشود ، امروز ساعت ۱۲ تعطيل ميشد. خلاصه همون جلسه اول سر كلاس رياضى معلم گفت كه من چند تا سوال براى يادآورى از سال پيش مطرح ميكنم كه هر كسى كه بلده ميتونه بياد پاى تختِه جواب بده. وقتى سوال‌ها رو مى نوشت من اطراف رو بازرسى ميكردم. تو اين كلاس نميدونم به چه علتى تعداد پسر‌ها بيشتر از دختر‌ها بود. و بر عكسِ چيزى كه هميشه تو فيلم‌ها ديده بودم كه نصف كلاس حد اقل آدمهاى خوشگلند ، هيچ حتى يك نفر كه بشه بهش نگاه كرد نبود. به خودمون گفتيم شانسِ ما رو نگاه كن از بهشت بايد توالتش نصيب ما ميشد. البته بعد‌ها فهميدم همه اين مسائل دليل دارِه كه شايد تو پست هاى بعدى بهش پرداختم. البته بعد يك مدت كه از شروع كلاس مى گذشت يك دختر خيلى مقبول وارد كلاس شد. من بعد از برانداز كردنش فهميدم اين مورد خوبىِه. البته به اين علت كه هنوز تفكراتِ ايران تو ذهنم بود ، گفتيم اين مورد خوبىِه واسه Girl Friend . اون هم رفت ۲ صندلى اونور ترِ من نشست. به خودم گفتم تا اين ترم تموم بشه كلى برنامه باهاش مى ريزيم ولى اول بايد فهمید که Boy Friend دارِه يا نه كه البته بعدا فهميدم دارِه و وقتى فهميدم خيلى تحت تأثير قرار نگرفتم به علت اين سيرِ تغيير كه در پست هاى بعدى مطرح خواهم كرد. خلاصه معلم سوال‌ها رو نوشت. ميتونم بگم بى نهايت ساده. چند تا عملياتِ ساده جبری. به خودم گفتم فقط همين؟ ما كه پارسال كلى ماتریس و نمودارهای مختلف خونديم الان بايد اين رو حل كنم؟ ( البته بعدا فهميدم ماتریس در كانادا نه در دبيرستان بلكه در دانشگاه تدریس ميشه). خلاصه ما بلند شديم كه بريم سوال‌ها رو جواب بديم. همزمان با من يك دختر كه ظاهرا هندى بود و بهتون بگم فوق العاده زشت ( كه البته اين مسائل روز هاى اول براى من خيلى مهم بود) بود ، بلند كه شد كه سوال‌ها رو بياد حل كُنه. تعداد سوال‌ها زياد بود در نتيجه به همه متقاضیان ميرسيد. يادم مياد قبل از اينكه بيام كانادا با خودم فكر ميكردم كه پس بايد كه رياضى كانادا با اعداد لاتين باشه ، اما اينكه از نزديك ببينى اين مسأله رو خيلى فرق ميكرد. يك احساس بزرگى به آدم دست ميداد ، چون فقط معادله های بزرگ و پيچيده ( مثل اونى كه مالِ انیشتینه) رو تا به حال به انگليسى ديده بودم ، و مغزم نا خود آگاه اين معادله هاى درِ پيت رو هم سطح اون‌ها قرار ميداد. يادم مياد تا خواستم حل كنم( ميدونستم كه اعداد رو بايد به لاتين بنويسم) اما نميدونم به چه دليلى تا ميخواستم هر عددى رو بنويسم ، به جاى اينكه به صورت لاتين بنویسمش به صورت فارسى مینوشتمش. البته تا مينوشتم، متوجه ميشدم و پاكش ميكردم ، اما بايد بگم اين اتفّاق شايد ۱۰ بار پشت سر هم افتاد تا كم كم عادت كردم. سوال‌ها خيلى ساده بودند اما چون از قبل شنيده بودم كه معلم هاى كانادا به كار كلاس بالاترين نمره رو ميدهند و امتحان آخر سال تاثیر چندانى نداره ، واسه همين سعى ميكردم همه سوال‌ها رو حل كنم. يادمه يك پسر چينى كه تو همون برنامهٔ قبل از آغاز مدارس با ما بود و ظاهرا ۳-۴ سالى بود كه كانادا هست هم تو كلاس رياضى كنار من نشسته بود و تنها فردى بود كه مى شناختمش. بهش گفتم اين دارِه نمره ميده حتما ,چرا پا نميشى حل كنى؟ كه به من گفت جدى؟ و اون هم بلند شد تا يكيش رو حل كُنه. خلاصه بعد از سوال‌ها, معلم كتابى رو كه قرار بود امسال كار كنيم رو نشونمون داد و گفت تو جلسه های بعدى توضیعش ميكنيم ( در كانادا بچه‌ها كتاب‌ها رو نمیخرند، و مدرسه كتاب‌ها رو بهشون ميده و آخر سال هم ازشون پس ميگيره). خلاصه زنگ خورد و همه از كلاس خارج شدند. من به برنامه‌ام نگاه كردم ، ديدم نوشته زنگ دوم ESL - انگلیسی برای مهاجرین تازه وارد - دارم ، به كدِ كلاس نگاه كردم دقيق يادم نمياد چند بود ولى با ۲ شروع ميشد (فكر كنم ۲۰۹ بود) پس فهميدم بايد برم طبقه ۲ . كلاس رو به زور پيدا كردم. وارد كلاس كه شدم ديدم يك معلم چاق و كچل پشت ميز نشسته. البته در كلاس همون پسر چینی كه تو كلاس رياضى هم بود نشسته بود و يك دختر فیلیپینی و يك پسر هندى هم كه تو همون برنامه بودند هم اومده بودند. البته اون‌ها بر عكسِ من چند سالى بود كه كانادا بودند و بعد از اينكه ديدند كه من همون ترم اول اين كلاس اومدم بهم تبريك گفتند. البته من تنها نفرى نبودم كه از همون ترم اول بالاترين سطحِ ESL نشسته بودم. همون پسر لهستانیم با كمى تأخير وارد كلاس شد. البته من تا وارد كلاس شدم ديدم كه هندیه پشت سر فیلیپینیه نشسته و ، فیلیپینیه دارِه دست تكون ميده كه برم جلوى اون بشينم. البته من از بچّگى آدم لجبازى بودم واسه همين جلوش ننشستم و در صندلىِ كنارى نشستم. البته بعدا فهميدم اين فیلیپینیه هم آدم حسابى نيست (در مدت هاى زمانى كوتاه Boy Friend عوض ميكنه و درست نيست كه بندِه مطرح كنم به اين آدم‌ها تو ايران چى ميگند). خلاصه كلاس شروع شد. معلم خودش رو معرفى كرد. آدم باحالى به نظر ميرسيد و دائم مى خنديد. به ما گفت كه من معلمِ دائمتون نيستم و معلمی كى تو برنامتون نوشته الان مريضِه و بعد از اينكه خوب شد اون مياد ( البته ايشون هيچ وقت خوب نشدند و متاسفانه بعدا متوجه شديم كه بعد چند ماه به ديار باقى شتافتند). از فیلیپینیه پرسيدم كه همون معلمِ اصلىه كه بيمارستانه چه جور آدمیه. گفت كه اگه كار كنى بهت نمرهِ خوب ميده. نميدونستم كه بعد از اين تعريف بايد خوشحال باشم يا ناراحت اما به هر حال به نظرم مثبت اومد. معلمِ همون جلسه اول يك داستان كوتاه كه فتو كپى گرفته بود رو بين ما پخش كرد. راستش رو بخواييد بگذاريد يك مطلبى رو بگم. تو كلاس كه بودم احساس خوبى نداشتم. اين كه ميديدَم با افرادى كه ۳ - ۴ سال هست كه كاناداند بايد تو يك كلاس بشينم احساس بدى بهم ميداد. فكر ميكردم همه اين‌ها زبانشون ۱۰ برابر من بهتره و من كلاس اشتباهى اومدم. به خودم ميگفتم همين الان كه داستان خونده بشه مشخص ميشه كه من يك کلامش رو نمى فهمم و هى مجبور ميشم سوال كنم، اون وقت همه مى فهمند كه هيچى بلد نيستم و باعثِ تمسخر ديگران ميشم. خلاصه معلم گفت اگر لغتى رو نمى دونيد بپرسيد. در همون خط اول چشمام خرد به لغتی به نام "hers". خوب اين لغت بسيار ساده است و فكر كنم كسى كه ۲ جلسه كلاس انگليسى رفته باشه میدوم كه "hers" "يعنى متعلق به اون فرد ( مونث) - ضمیر ملکی مونث" اما اصلا مغزم قفل كرده بود. فكر ميكردم هيچ كدوم از اين كلمات در سطحِ من نيست و حتى اين كلمه اى هم كه گفتم معنيش تو ذهنم نمى اومد. دستم رو بالا كردم و با استرس معنيش رو پرسيدم. معلمِ خنديد و گفت يعنى متعلق به " She" يعنى چيزى كه مالِ اونه. خجالت كشيدم و دستم رو پائين اوردم . باورم نمى شد كه همچين سوالی كردم.يك نكته رو تا يادم نرفته بگم كه وارد هر كلاسى ميشدم به نظرم سایزش ۱۰ برابر سايز كلاس هاى ايران بود. البته اين مسأله درست نبود ، اما نميدونم واسه چى اون روزهاى اول اون كلاس‌ها به نظرم انقدر بزرگ میومدند. خلاصه معلم بقيه داستان كوتاه رو خوند و من ديگه ياد گرفتم سوال نپرسم و زيرِ هر كلمه اى كه بلد نبودم رو خط کشیدم تا بعدا وقتى رفتم خونه معنیشون رو پيدا كنم. تو هر خطى حد اقل ۴ تا ۵ كلمه رو خط كشيدم. خلاصه زنگ خورد و من اون دستان رو تو يكى از Binder هام يا همون کلاسر گذشتم. و به سمتِ مقصد بعدى كه كلاس ورزش بود به راه افتادم.
ادامه دارد ...

۱۷ نظر:

ناشناس گفت...

Shoma chera hamash ghor mizani. kesi beshoma farshe ghermez naferestadeh. Shoma hamooni hasti ke too iran ham agar moshkeli mididi faghat ghor . mizadi va HICH rahe halli ra anjam nemidadi
hadde aghal yek meghdar az in kharejiha yaad begirid va iran ro dorost konim

Unknown گفت...

سلام افشین آقا!
کارتون خیلی 20 هست!! حال میکنم میخونم... فقط همینجوری ادامه بدید...
راستی شهریه مدرستون چند میشه؟
خوشبحالتون ما که اینجا فردا میریم اول دبیرستان باید کلی زحمت بکشیم و جان بکنیم...
التماس دعا!!
با تشکر.

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

ba salam
doost aziz nashenas
bande nemioodnam shoma raje be che moredi harf mizanid . amma be har hal mamnoon az nazareton
doost aziz sepehr
shast dollar baraye madarese dolati.
dar panahe hagh

ناشناس گفت...

Salaam,
Afshin jan, do not pay attention to what the unknown says. Your writing is just excellent. I'm a teacher living outside Iran and willing to move to Canada. I get ideas from your story at school. Keep up the good job, buddy.

امید گفت...

سلام
عالیه حتما ادامه بدی
تا حالا ندیده بودم یک وبلاگر ایرانی خاطرات دبیرستان اونجا رو بنویسه
خیلی از زحمتی که میکشی ممنونم
امیدوارم همیشه موفق باشی

شراره گفت...

((تبعیدنوشته ها))جان.من هر روز چندین بار به وبلاگ شماسر میزنم تاهر پست جدیدی را زود بخوانم.ممنون که می نویسید.اینکه نظرات مخالف را هم نمایش می دهید و پاک نمی کنیدبه ارزش وبلاگتان می افزاید. گرچه بهتربود که برخی از افرادی که نظر مخالفی دارند ادبیات بهتری رادرنوشته های خود به کارمی گرفتند.

Unknown گفت...

میخواستم ببینم به نظرتون لاتاری آمریکا بدرد میخوره؟ شانسش خوبه؟ و شما شرکت کردید قبلا؟
با تشکر.

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

na doost aziz in chiz ha be dard nemikhore

رامسس گفت...

خوبه ادامه بده و مطالبی رو که پرداختن بهشون رو به پستای بعدی موکول میکنی رو فراموش نکن
( به خودمون گفتيم شانسِ ما رو نگاه كن از بهشت بايد توالتش نصيب ما ميشد. البته بعد‌ها فهميدم همه اين مسائل دليل دارِه كه شايد تو پست هاى بعدى بهش پرداختم....)
دلیلش چی میتونه باشه؟

yavar گفت...

Honesty is the best policy and I appreciate that you do have it in your writings.

I am studying at UofT now, but didn't know much about the high schools in here. I have got many useful information from your blog while enjoying reading your interesting story.

Good Luck,

کیان گفت...

وقتی وبلاگتو خوندم فهمیدم بالاخره یه آدم پیدا کردم مثل خودم بشدت درکت می کنم چون حرفهای دل خودمو داری میزنی یکسری خصوصیایتم مثل توئه اینکه تو ایران تیزهوشان رفتم همه اون فکر و خیالاتی که داشتی رو منم داشتم و اینکه برای رفتن به دانشگاه باید امتحان تافل بدی که تو دادی و من هنوز نه هرچند اختلاف بزرگمون اینه که تو الان فکر کنم 17 سالته ولی من 22 ساله و تو 1 ساله اومدی ولی من 1 ماهه.
من ایمیلمو برات می ذارم اگه میشه یه میل برام بزن سوالای مهمی دارم که باید ازت بپرسم
kianshahidi@gmail.com
راستی اسمتم هنوز نمی دونم

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

ba salam
doost aziz kiyan agar soali darid ke bande betoonam javab bedam khoshhal misham ke komaketoon konam . agar soaletoon janbeye khosoosi nadare behtare inja matrah konid ke baghiye doostan ham estefade konand , agar ham janbeye khosoosi dare mitoonid be emaile bande perspolisi@ymail.com tamas begirid.
dar panah hagh

ط بی دسته گفت...

یه سوال: برای وارد شدن به دانشگاه محل تحصیل تاثیر داره یا نمرات دبیرستان کافیست؟

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

valla doost aziz bastegi be sharayet dare . vali omooman be nomreye sale akhar negah mikonand amma age ba yek nafare dige kheyli ham marz bashe be nomreye sale 3 dabirestan ham negah mikonand
dar panah hagh

نيلوفر گفت...

سلام افشين عزيز.با توجه به مطالبي كه تو مقدمه اي پست نوشتي به نظرم كار درستي مي كني.ان وبلاگ متعلق به توئه و حق دراي احساساتتو اونجوري كه دلت مي خواد بيان كني.من كه اثري از غر غر توش نديدم.مطالبتو دنبال مي كنم.
موفق باشي.

سيمين گفت...

خوبه ادم زندگي را از ديد ديگران هم نگاه كنه ممنون مي نويسي به كارت ادامه بده

عسل گفت...

سلام تو نوشته هات صداقت خاصی هست که ادم مجذوبش میشه بین وبلاگهای استرالیا و کانادا که میخونم وبلاگت از بهترینهاست.