۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

مهاجر تازه وارد به کانادا - قسمت 14

خوب با توجه به اینکه مقدمه رو در پست قبلی گذاشتم بی مقدمه بریم سر دستان
اون شب حالم خیلی خوب نبود ، یعنی اصلا خوب نبود. مثل همیشه رفتم تو اتاقم. با توجه به اینکه تخت هنوز نداشتم ، دشکم وسط اتاق پهن بود و اتاق نه چندان بزرگ من رو حتا کوچکتر جلوه میداد . لباس هام با وجود اینکه چند ماه از اومدنمون میگذشت هنوز تو ساک بود . مثل همیشه رفتم کتاب شیمی رو در اوردم و شروع کردم به خوندن . کامپیوتر هم جلوم روشن بود. از کامپیوتر به عنوان دیکشنری استفاده میکردم و معنایی هر کلمه رو بالاش مینوشتم. تقریبا تو هر خط ۷ الا ۸ کلمه به طور متوسط پیدا میشد كه معنیش رو نمیفهمیدم. جدا از درس خوندن ، این کار هم به سختی ی کارم اضافه میکرد. اما دیگه درس ها خیلی سنگین شده بود . تصمیم گرفتم كه دیگه معانی رو ننویسم چون خیلی وقتم رو میگرفت. همون روز پدرم از ایران زنگ زد . هنوز ۲ ماهی تا اومدنش مونده بود . پدرم راجع به اوضاع درس و مدرسه ازم پرسید.پدرم اصولا همیشه برای من یک وزنه ی روحی قوی بود و اینکه اون موقع اونجا نبود پیشم ، به افسردگیم اضافه میکرد . خلاصه به پدرم گفتم شیمی و انگلیسی نسبتا درسای سختی هستن الان واسه من، و بهش گفتم كه روز قبل معلم انگلیسی بهم چی گفته بود. پدرم بهم گفت كه این ها نمیدونند كه شما چه توانایی هایی داری. به پدرم گفتم ولی افرادی كه تو کلاس انگلیسی من هستند حد اقل ۳ الا ۴ سال کانادا بودند ا من چجوری میتونم با اینها رقابت کنم؟ و در کلاس شیمی هم من باید کلی زحمت بکشم كه معنایی درس رو بفهمم و اصولا محاله كه بتونم نمره ای در سطح افرادی بگیرم كه زبان مادریشون انگلیسیه . پدرم دوبار بهم گفت كه مطمئنم اینها چیز هایی نیستند كه نتونی از پسش بر بیای و اوضاع درست خواهد شد . بعد از صحبت با پدرم یک خورده حالم بهتر شده بود اما هنوز یک چیز هایی رو دلم مونده بود . چیز هایی كه نمیتونستم به کسی بگم . تازه اگرم میگفتم فرقی در اصل ماجرا نمیکرد. منی كه همش فکر میکردم بچه هایی كه تو مدرسه مسخره میشند تقصیر خودشونه و من اگه جای انها بودم یک درس درست حسابی به بقییه میدادم ، الان گیر کرده بودم. همین كه نمیتونستم با کسی راجع به قضایای مدرسه صحبت کنم به سختی ی دردم اضافه میکرد. نمیخواستم بقیه بدونند كه من آدم ضعیفی هستم كه حتا عرضه ی دفاع کردن از خودم رو هم ندارم . باورش یک خورده برم ساخت بود كه اوضاع اینطوری شده بود اما دیگه کاری نمیتونستم براش بکنم . مسلیه دیگه ای كه به افسردگیم اضافه میکرد ، ساده بودن بیش از حد درس ریاضی بود. اون موقع ای كه من داشتم تو کانادا مرور درس های راهنمایی و اول دبیرستان رو میکردم ، دوستانم در ایران داشتند حسابان ، جبر ، احتمالات و هندسه میخواندند. تازه درس های دیگه كه من به هیچوجه تو کانادا نداشتم مثل عربی ، دینی ، ادبیات و ... رو هم اون ها میخواندند و من نه . احساس میکردم دارم از مسیر اصلیم دور میشم . مسیری كه باید میرفتم اما الان هر لحظه داره دور و دور تر میشه. روز های بعد مدرسه به همون منوال سابقه گذشتند.
اتفاقات قبل توجه این چند روز یکی این بود كه زنگ ورزش رو چمنها نشسته بودم كه همون پسری كه قبلا گفت بودم گوشواره داشت هم پشت من نشسته بود . خواهرش اومد نزدیکش و کنارش نشست. متعاقبا چند تا دختر دیگه هم اومدند و دورش نشستند. بعد اون به بقییه گفت كه بچها نگاه کنید. بعد اسم من رو صدا زد و گفت "yes baby " كه من هم مثل همیشه همون رو تکرار کردم و بقییه خندیدند . اونجا بود كه فهمیدم كه این روش فایده نداره و باید روش جدیدی رو پیش بگیرم . از اون روز به بعد هر کی این رو بهم میگفت پوز خندی میزدم و روم رو اون ور میکردم. اتفاق دیگری كه در اون برهه ی زمانی افتاده بود این بود كه یک بار دیگه باز تو همون زنگ ورزش رفته بودیم تو زمین فوتبال آمریکایی . من دیدم چند نفر دارند یک بازی باهم میکنند به صورتی كه به سمت هم یک دیسکی رو پرتاب میکنند كه طرف باید تو هوا بگیره . ما هم دیدیم كه این بازی رو قبلا دیده بودم كه با سگ ها میکردند . گفتم بذار یک چیزی بگم كه ملت بخندند و در کل با بقییه صمیمی بشیم . گفتم بذار این بازی رو مسخره کنم . به یکی از بچها گفتم كه اینا رو نگه کن . دارند بازی ی سگ هارو بازی میکنند . نتیجه ی حرفم کاملا مخالف چیزی بود كه پیشبینی میکردم . اون یارو كه این رو بهش گفتم خندید و رفت سری به همه گفت كه بییاید ببینید این یارو اصلا این بازی رو به عمرش ندیده. همه ی کلاس میخندیدند . یک پسر مو bolond با همون حالت خنده گفت كه این یارو تازه اومده ، یک خورده بهش زمان بدین . من خیلی شکه شده بودم . فکر نمیکردم نتجیه ی حرفم این باشه و انقدر برعکس از آب درآد . و دوباره کلی خجالت کشیدم. اتفاقات دیگه ای هم كه تو همون برهه ی زمانی افتاد یک این بود كه اون یارو كه موهای فرفری داشت و قبلا گفته بودم كه اصالتا عرب بود ، این مساله و چند تا مسلیه دیگه از من رو سر ناهار واسه بقییه بچه ها تعریف کرد. من هم بهش گفتم كه تو "dumb ass " هستی (یعنی احمق هستی) اما با تلفظ اشتباه. یعنی این "b" لامصب نباید تلفظ میشد كه من کردم و دوباره کلی باعث خنده شدم. اون یارو در حین خنده بهم گفت این چیزی كه به من گفتی یعنی ماهی احمق و خیلی تلفظت وحشتناک اشتباه بوده. اتفاق دیگری هم كه افتاده بود این بود كه دوباره در زنگ ورزش ،تست ورزش داشتیم و باید میدویدیم. من عادت داشتم آخر دویدن و در خط پایان بپرم كه مثلن زودتر برسم. البته به خاطره سابقه ی قبلی ای كه داشتم اینکارم هم باعث خنده شد بود و دم خط پایان كه میرسیدم بچها همه باهم داد میزدند و میگفتند " jump jump " . کل این اتفاقات احساس بدی رو در من به وجود اورده بود. یادمه پدرم یک بار بهم گفته بود كه بدترین احساسی كه یک آدم میتونه داشته باشه احساس نا امنیه كه دقیقا احساس من تو اون موقع بود . یک مساله ی دیگه ای هم كه بود این بود كه من طبق فیلمهایی كه از دبیرستان های اینجا دیده بودم ، فکر میکردم هر دبیرستانی چند تا دختر و پسر دار كه محبوب ترین ادامهاند و همه میخواند با انها دوست باشند . من هم طبق برآیند ظاهری كه از بعضی از بچه های مدرسه کرده بودم ، چند نفر رو در اون رده قرار داد بودم . همش فکر میکردم كه این ها اصلا من رو آدم هم حساب نمیکنند و اینکه من جزوه اون دسته نبودم در خودم احساس بی لیاقتی میکردم . تو یکی از اون شب ها با پدرم راجع به اینکه احساس میکردم از بچه های ایران عقب افتادم و دارم از راهم دور میشم صحبت کردم . پدرم بهم گفت كه به فرض اگر ایران میموندی و این درس ها رم میخوندی ، به هدف و راحت نزدیکتر میشدی یا اینکه تو یک مدرسه ای درس بخونی كه نمره هاش رو همه ی دانشگاه های دنیا قبول دارند و ازش میتونی وارد هر دانشگاهی بشی؟ اگه حتا ایران میموندی و اون درس ها رم میخوندی كه از هدفت دور تر میشدی. حرف های پدرم مثل همیشه در من اثر کرد و از اینکه اون درس های ایران رو نمیخواندم کمتر احساس بدی داشتم. اون موقع یادمه بارون زیاد میومد و فصل پاییز و ریزش برگ ها بود. اتفاقات مدرسه و اینکه مخالف اون چیزی كه در رویاهام بود ، نتونسته بودم یک girlfriend خارجی پیدا کنم بیش از همیشه افسردم میکرد. به خودم میگفتم کی تو رو آدم حساب میکنه . احساس میکردم دارم تو یک اقیانوسی به تنهایی غوطه میخورم كه کیلو مترها با خشکی فاصله داره .
ادامه دارد ....

۳۵ نظر:

پرنده گفت...

دوست خوبم سلام من هم در کانادام مثل تو هرچند از تو باید 10 یا 15 سال بزرگتر باشم اما یه برادر دارم که سن توست و در دبیرستانش دقیقا همین مسایل رو داشت البته شهری که ما هم توش زندگی می کردیم یه کم ریسیستی بود و خلاصه خیلی اذیت شد... می دو نم حق داری اما یه مژده بهت بدم که در دانشگاه از این خبرا نیست هشتاد درصد این آدمهای خیلی باحال و تیکه بنداز می رن سراغ گارسونی و فروشندگی یا رشته های احمقانه می خونن بنابراین همکلاسی بعدی تو آدمهای باشعوری هستن نگران نباش دنیا خوب می شه...

Bye Bye Canada گفت...

سلام

واقعا که مرده شور این کانادایی‌ها و فرهنگ ناداشته شون رو ببرن. یک مشت گداگشنه ...

خداحافظ كانادا

مریم گفت...

من اصلا فکر نمی کردم تو دبیرستان اینقدر برای تازه واردین سخت باشه. من خودم کالج میرم با وجودی که لیسانس از ایران داشتم. اولا زیاد تحویل نمی گرفتن همه .. ولی وقتی دیدن تو بعضی درسا خیلی خوبم یه کمی اوضاعم بهتر شد. تو هم نگران نباش مطمئن باش زود خودتو نشون می دی .

ناشناس گفت...

آشغال ترین جایی که یکی ممکنه بیاد کانادا است

ناشناس گفت...

من هم تازه اومدم کانادا...راستی حالا اوضاع برات بهتر شده یا نه؟راستی اگه فضولی نباشه کدوم شهر کانادا هستی ؟

Tabidneveshte گفت...

pasokh be nashenas :
salam doost aziz
inke oza chetor mishe ro too ghesmat haye baadi migam va inke kodoom shahr hastim, ma dar toronto hastim

mohammad گفت...

salam baray man y chizi jaleb ast ke chera mataleb shoma az hamedan update misheh bebakhshid az ro konjkavi porsidam

Tabidneveshte گفت...

salam mohammad jan
rastesh raje be hamedan etelai nadaram , age momkene link ya chizi ke baes shode fekr konid man az hamedan update mikonam ro befrestid
dar panahe hagh

mohammad گفت...

http://mapleleaf.blogfa.com/
salam
vaghti shoma ya har site digary bekhad az in site didan koneh dar ghesmati az in site mizaneh ke in web az koja dareh az in web didan mikoneh albateh in e noa narm afzar ast
khoda neghdar shoma

Tabidneveshte گفت...

doost aziz oon male khode shoma va baghiye bazdid konandegan hast , be soorati ke age fardi az webloge bande varede webloge mazkoor beshe ,shahr va keshvaresh neveshte mishe na male khode nevisande .
dar panahe hagh

شراره گفت...

سلام و ممنون که دوباره می نویسید.به نظر شمااوضاع برای دانش آموزان مهاجرتازه وارد دبستانی و راهنمایی چطور هست؟احیانا خواهر یا برادر کوچکتری ندارید که در آن مورد هم برایمان بنویسید؟البته شما بدلیل تواناییهایتان در درک صحیح محیط واحاطه بر آن ونکات مثبت دیگری که دارید کمتر از بقیه آسیب روحی می بینید.
موفق باشید.

ناشناس گفت...

این بابایی که به اسم خداحافظ کانادا پیغام میذاره اصلا تو ایران زندگی می کنه. حالا یا اصلن راش ندادن اینجا یا اینکه انداختنش بیرون. اگه IP این بابا رو چک کنی می بینی که کانادا نیست. از من می شنوی از لیستت حذفش کن بهش میدون هم نده چون بیشتر مثل یه علفه هرزه که وبلاگت رو خراب می کنه.

سارا گفت...

سلام
ممنون که به وبلاگم سر زدید برای انجام پروسه مهاجرتمون از وبلاگ شما هم کلی استفاده کردم
منم با افتخار لینکتون کردم
شاد باشی.

ناشناس گفت...

سلام دوستان

به این وبلاگ هم نظری بیاندازید

آمار خوبی در بارۀ مهاجرین ایرانی به کانادا دارد

birouni.blogspot.com

àdv,c fhadn

sdh,a

سارا و محسن گفت...

بالاخره با استفاده از راهنمایی های صادقانه و دلسوانه شما دوستان عزیز تصمیم نهایی رو گرفتیم به روز هستیم و منتظر قدمهای سبز شما...[گل]
راستی لینکتون کردم , لینک نمی کنید ؟

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

kheyli mamnoon doost aziz ke esme weblogetoon ro inja gozashtid ta man betoonam linketoon konam
dar panahe hagh

reza گفت...

salam
agha addet kardam bebakhshid
zoodtar nashod
www.canadakhan.blogfa.com

Google Expert blogger گفت...

با سلام

من یک فیلتر شکن طراحی کردم که به درد کسانی میخوره که از ایران میخواهند سایت شما رو بخونند

اگر دوست داشتید لینکش رو در سایت تون قرار بدید و من هم لینک شما رو در سایت ام قرار میدیم

filter shekan, فیلترشکن

بهمن گفت...

سلام رفیق. هنوز فرصت نکردم مطالب وبلگت رو بخونم ولی لینکت کردم. ارادتمندم.

mohammad گفت...

mersi az agahi ke be man dadi man ham dar shahr Calgary mashghol tadris hastam

ناشناس گفت...

martike chera enghad durugh migi?
ina ke minevisi khateras ya arezu?
mano begu nesfe charandiateto khundam. khoda aghlet bede enghad durugh tahvile mardom nade sharayet injuri ke migi nist mardom ke kuro karo nadid badid nistan! khodaro shokr dige hame irania rikhtan canada mashala hame midunan oza chejurie! enghad khali naband bache

benifer گفت...

سلام
ميشه بگي اين yes baby براي اونها چه معني اي داشته كه اينقدر مشكل ساز شده؟

Tabidneveshte گفت...

pasokh be nashenas
salam doost aziz
bande motevajeh manzooretoon nashodam , va nemidoonam kodoom ghesmate khaterat man enghadar door az vagheiyat boode ke baes shode shoma fekr konid haghighat nadare , bande ebteda albate fekr kardam ke manzoor shoma ine ke oza enghadar dar canada bad nist ke bande ham ba shoma mokhalefati nadaram chon neveshtane khateratam hanooz tamoom nashode , vali chon shoma goftim "ina arezoote" bande motevajeh nashodam ke manzooretoon chi boode
be har hal mamnoon az vaghti ke gozashtin

ناشناس گفت...

من در کانادا زندگی میکنم و مشکلات شما را کاملا لمس میکنم. اینجا ممکن است که یک نکته ظریفی در کار باشد. کانادایی ها مردمان نجوش و سردی هستند ولی زیاد اهل تمسخر نیستند. من فکر میکنم که آنهایی که مدام به شما yes baby میگویند  احتمالا میخواهند سر صحبت را با شما باز کنند. ما ایرانی ها بدلیل انکه مردمان خونگرمی هستیم و در عین حال اهل تمسخر هم هستیم لذا در چند سال اول زندگی در کانادا دچار بدبینی شدید و افسردگی میشویم. افسرده میشویم چونکه نمیتوانیم با دیگران صحبت بکنیم. بد بین میشویم چونکه هر حرف و شوخی از جانب دیگران را اهانت تصور میکنیم. در کانادا اگر کسی را دوست نداشته باشند اصلا با او حرف نمیزنند. در کانادا اصلا از دیگران تقلید نکنید. در کانادا بسیار مغرور باشید و بسیار مغرور رفتار کنید و گرنه انسان بی جنبه و ضعیفی به نظر خواهید رسید.
در کانادا به صورت هیچ کس نگاه نکنید ولی حتما سلام و خداحافظی بکنید. در کانادا هرگز و ابدا تعارف نکنید. در کانادا الکی الکی به کسی خوبی نکنید. اگر در یک رشته ورزشی یا موسیقی خوب باشید اطرافتان پر از دوست خواهد شد.  کاناداییها مردمان متفاوتی هستند و ارزشهای ما ایرانیها برایشان معنی ندارد. ولی در عین حال کاناداییها آدمهای بدی نیستند فقط متفاوت هستند. حتما شخصیت جان وین در فیلم های وسترن را بیاد دارید. اکثر کاناداییها از چنین شخصیتهایی خوششان می اید! arvinjam@yahoo.ca

Tabidneveshte گفت...

pasokh be nashenas :
kheyli mamnoon dooste aziz . nokate besyare mofidi ro goftin ke hatman be khater khaham sepord
, vali hala masaleye inke ghasde oon afrad chi boode va man chejoori bahashoon kenar miyam ro dar ghesmathaye baadi tozih midam
dar panahe hagh

ناشناس گفت...

سلام. خوشحالم که پدر خوبی داری. کمی میشه از حال وهوای الانت بگی؟ همه ما در ماههای اول خیلی گرفتاریم و این تغییر و جابجای روحمون رو خیلی به هم می زنه ولی مطمئن هستم که در دراز مدت تو خیلی موفق خواهی شد. و به زودی هم زبانت خوب خواهد شد {شاید هم تا حالا شده} و تمام ریزه کاری های فرهنگی رو خواهی شناخت. می تونم به جرئت بگم که کانادایی ها یکی از صبورترین و مهربانترین ملیت های دنیا هستند. موفق باشی.

مژده گفت...

ممنون كه وبلاگ منو لينك كردين و در مورد نوشته هات فعلاً نظر خاصي ندارم چون فكر مي كنم ادامه داره و راه حلي براش داري اما در هر صورت رفتار ما آدما همه با هم فرق داره و تغيير شرايط زندگي هم به اين موضوعات كمك مي كنه و من مشتاق خووندن بقيه قسمتها هستم... شاد باشين

یاسمن گفت...

سلام دوست عزیز که اسمت هم نمیدونم....(:
من یاسمن 16 سالمه و بالاخره بعد از تقریبا 5 سال کار کانادای ما امسال درست شد.ولی خوب من به خاطر بعضی مسائل خانوادگی حداق تا 6 ماه دیگه نمیتونم بیام ولی پدر و مادرم قراره که فروردین امسال برن ونکوور.از اونجایی که نوشتی 16 سالت بوده که رفتی کانادا (یعنی درست مثل من)برام مطالبت خیلی جالب و مفید هستن.وضع درسی اونجا چطوریه؟امیدی به بچه هایی ایرانی مثل ما هست که بتونیم موفق بشیم؟البته از مطالبت فهمیدم که هست ولی بشدت نگران وضع درسیم در کانادا هستم.چیزی که میدونم اینه که در ایران و کنکورش هرگز موفق نخواهم شد.ولی همش نگران اینم که وضع درسی کانادا از ایران هم سخت تر باشه.مثلا من که رشته تجربی هستم اونجا چطوری باید به درسم ادامه بدم؟اونجا رشته هم دارن مثل ایران؟
امیدوارم مسخرم نکنی از اینهمه سئوال ولی من واقع نمیدونم وقتی برم کانادا چیکار باید بکنم.
خیلی خیلی خیلی از پیدا کردن وبلاگت خوشحال شدم.
از ته قلبم گفتم...(:
سبز باشی و موفق

Tabidneveshte گفت...

salam doost aziz
aval ja dare tashakor konam az shoma bekhatere inke vaght gozashtin va mataleb ro motalee kardin
dar morede soalatoon ham bakhshi az javab hatoon ro dar ghesmathaye ayande midam va ghesmati ro ham ke hamin alaan dadam dar in link
http://tabidneveshte.blogspot.com/2009/09/5.html
dar morede inke omidi be bachehaye iran hast ya nist bayad begam ke inja masaleye asli vase bachehaye irani ine ke kheyliya miyan inja hadafeshoon yadeshoon mire va yek ghesmati az in azadihaye fardi dar canada baese havaspartishoon az dars mishe . amma motmaenam age shoma faghat be dars khoondan fekr konid hatman movafagh mishid albate sale aval yek khorde shayad nomarat payuin bashe vali sale baadesh hal mishe
az lahaze sathe darsi ham aslan negaran nabashid , riyazi va phisice inja ke besyar sadast baraye bachehaye iran , shimi motevasete ke ba dars khoondan oonam asoon mishe (yaani physic o riyazi lazem nist hata laye ketab ro vaz konid) vali vase zist yek khorde bayast talash konid ke oon ham age roo dars ha motemarkez bemoonin hal mishe
age bazam soali dashtin dar khedmatam
dar panahe hagh

ناشناس گفت...

سلام عزيز
ميشه اسمتو بنويسي وعكستم بذاري تا ما بيشتر بشناسيمت
ممنون

Tabidneveshte گفت...

pasokh be nashenas
salam doost aziz
vala jeddan sharmandam
in ro ham bezarin be paye mohtatiye bish az hade man
dar panahe hagh

ناشناس گفت...

سلام
بعضی ا آدما به این معتقدن که:
بعضیها فکر میکنند که بهشته اونجا و همش تو این فکرا هستند و بهش امید دارن ولی وقتی میرن , میبینن نه بابا ! اینقدر افسرده و نا امیذ میشوند که خودکشی میکنند... بعضی از ایرانی ها هم میرند جهانگردی و بعد از بازگشتشون به ایران خودکشی میکنند ....
ایــــــن درســــــــــــتــــــه؟؟؟؟
با تشـــــــــــــــــــــــــکر.

علی گفت...

سلام....
بیصبرانه منتظر ادامه داستانم.
چون خودمم 16 سالمه و میخوام بیام اونجا...
(جزیره پرنس ادوارد)
ببینید من تو مدرسه درسهام خداروشکر خوبه...مادرم میگهاگه بیشتر تلاش کنی حتی نفر اول هم میشی....
راست میگه....شاید باورتون نشه ولی من بعضی از درسهام رو صبح یا تو مدرسه یخونم و 18 میگیرم..
خودم هم فهمیدم اگه بچسبم به درس راحت شاگرد1 میشم.
بنظرت من میتونم اونجا موفق بشم؟
رشتم الکتروتکنیک هست.
ممنون دوست من.

Tabidneveshte گفت...

pasokh be ali:
ba salam doost aziz
shoma hame jaye donya age be dars bechasbid va ba angize kar konid motmaen bashid ke movafagh mishid
vase reshtatoon vali motebajeh nashodam manzooretoon chiye chon age 16 saletoon pas daneshgah nemirid ke electronic bashe vali age manzooretoon ine ke mikhayd inja electronic bekhoonid kheyli kare sakhti pishe roo nadarin age be darsa bechasbid
dar panahe hagh

ناشناس گفت...

مبارزه با بای بای کانادا
antibyebyecanada.blogfa.com