۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

مهاجر تازه وارد به کانادا - قسمت 27 (آغاز رسمی کلاس 12- درس شیمی - شروع مجدد مشکلات در مدرسه)

با سلام
یکی از دوستان پرسیده بود که این قضایا کی اتفاق افتاده؟ خوب اگه یادتون رفته دوباره میگم که من الان دانشجوی سال اول دانشگاه تورونتو هستم و این قضایا تا اینجا که تعریف کردم پارسال اتفاق افتاده.
اول از همه در توضیح کار تحقیقاتی که بهتون در پست قبل گفته بودم باید بگم که پرفسوری که من پیشش میرفتم در دپارتمان Environment یا محیط زیست و طبیعت بود. نرم افزاری هم درست کرده بودند که میزان تولید مثل و جمیعت و رفتار موجودات زنده رو شبیه سازی میکرد. کاری که ما میکردیم خیلی کار ساده ای بود. فقط میشستیم پای کامپوتر و ۴ تا دکمه رو فشار میدادیم و بر میگشتیم.
اگه یادتون باشه گفته بودم که من میرفتم یک برنامه واسه کار داوطلبانه در طول تابستون. این کار داوطلبانه برای تازه مهاجرین بود و ما اصولا کار خاصی نمیکردیم ، مثلا یک بار ما رو بردند تا غذا و هدایای مردم رو برای بینوایان بسته بندی کنیم. من اونجا یک دوست دیگه هم پیدا کردم که یک دختر چینی بود . بر حسب اتفاق همون دختر چینیه هم اومده بود واسه کار تحقیقاتی پیش همون پروفسور. چه قدر دنیا کوچیکه.
بریم سراغ درس ها. شیمیمون کلا بد نبود. ولی تو درس شیمی ۲ تا رقیب اصلی داشتم. یکیشون همون عربه بود که قبلا بهتون گفته بودم درسش خوب بود (اسمش راعد بود ) و یک کانادایی هم جدیدا پیدا شده بود که حسابی درس میخوند(اسمش جان بود). بعد از دو و نیم سال زندگی در محیط آکادمیک این کشور باید بگم به این نتیجه رسیدم که تو کانادایی ها معمولا اگه یکی قیافش خوب باشه درسش خوب نیست و اگه درسش خوب باشه ، قیافش خوب نیست. دختر و پسر هم نداره. به همین دلیل بود که اگه یادتون باشه در یکی از پست های اولیم گفته بودم که تا وارد اولین کلاسم تو کانادا شدم دیدم همه چقدر زشتند. چون اون کلاس سطحش U بود یعنی آماده سازی برای دانشگاه و بقیه که درسشون بد تر بود میرفتند کلاس های آماده سازی برای کالج رو برمیداشتند. اگه یادتون هم باشه گفته بودم که من از اول که وارد اون مدرسه شده بودم سعی میکردم که به اکیپ یک عده وارد بشم ولی معمولا یا مسخرم میکردند یا دستم می انداختند و اون عربه (راعد) سر دستشون بود. اما ظاهرا وقتی تو ترمه آخر پارسال دیگه خودم رو از اونها جدا کرده بودم به گوشش رسیده بود که نمره های من بد نیست واسه همین از اول سال هر چی آزمایش و تکلیف داشتیم سریع می اومد پیش من و می گفت بیا با هم همگروه بشیم. یک چینیه کانادایی نیزه شده هم پشت ما مینشست که اسمش داج بود و تو اون کلاس اون ۲ تا با هم رفیق صمیمی بودند. اما متاسفانه بعد از یک مدت اون مسخره کردن ها از جانب عربه دوباره شروع شد و من هم همش میخواستم خودم رو گول بزنم که بگم نه اون منظورش بد نیست و ما بهتره با هم همگروهی بمونیم و اینکه این همش می یاد پیش من که من همگروهیش بشم این معنی رو میده که فکر میکنه من بچه ی باحالیم. اما من متاسفانه نمیخواستم چشمم رو باز کنم و ببینم که این فقط میخواد من همگروهیش باشم چون نمره هام از همه بالاتره و اون میخواد که نمره ی خودش رو بالا ببره. خلاصه من سرم رو زیر برف کرده بودم، تا اینکه همون مصریه که تو کلاس انگلیسی پیش من میشست یه روز بهم گفت که راعد داره همش تو رو مسخره میکنه و داره ازت سوء استفاده میکنه. اون روز به فکر فرو رفتم. به عمرم اجازه نداده بودم که کسی با من اینطوری رفتار کنه ولی این بار این رفتار انقدر گستره داشت که دیگه بقیه هم فهمیده بودند. بعدا داج (همون چینیه که پشتم میشست) بهم گفت که راعد همش تو رو دست میندازه و تو رو مسخره میکنه ولی من با اون مثل یک دوست و رفیق برخورد میکردم. خلاصه فردای اون روز تصمیم گرفتم که دیگه بسه. دیگه نمیزارم اون با من اینطوری رفتار کنه. قبلا هر موقع من رو مسخره میکرد یک نیشخند میزدم و صورتم رو اونطرف میکردم. اما دیگه کافی بود. اون روز خیلی با خشکی باهاش رفتار کردم. یک هفته حدودا باهاش با خشکی رفتار کردم ولی ظاهرا اون منظور من رو نمیفهمیدم و به کار خودش ادامه میداد. دوباره مثل بقیه دفعاتی که تو موقعیت این چنینی قرار گرفته بودم، رفتم خونه ی متن آماده کردم که اگه یک بار دیگه مسخرم کرد اون رو جلوی همه بهش بگم که دیگه بقیه هم بفهمند با من نمیتونند اینطوری رفتار کنند. چند روز هر بار مسخرم میکرد شجاعت این رو نداشتم تا جملاتی که آماده کرده بودم رو بهش بگم. اما یک روز دیگه صبرم تموم شد و بهش گفتم: ببین شوخی و اینها تا یه حدی ایراد نداره ولی اگه از یک حدی بیشتر بشه و ببینم داری وقت من رو الکی تلف میکنی ، حالتو حسابی میگیرم و اگه مشکلی داری آخر مدرسه واستا تا با هم دعوا کنیم. دیگه بعد از اینکه اون جمله رو بهش گفتم دیگه مسخره بازیهاش خیلی کمتر شد و اگر چیزی هم میگفت در حد یک شوخی دوستانه بود. اما دیگه یاد گرفتم حد اقل به اون دیگه رو ندم. درباره ی انگیزه این کارش و اینکه چرا من رو مسخره میکرد میتونم بگم که به نظرم اون آدم بدی نبود ولی برای جالب توجه جلوی دوستاش این کارها رو میکرد و چون میدید من عکس العملی نشون نمیدم هر روز پر رو تر میشد.
برگردیم سر درس. معلم ما هر چند وقت یک بر یک نمره ی کلی بهمون میداد یعنی اینکه تا الان معدل کل  نمراتی که تو این درس گرفتین چیه. من و عربه همیشه با اختلاف از بقیه بچه ها نمرهامون معمولا با هم یکی بود. جان هم تو اون یکی کلاس بود و نمرش هم معمولا با ما یکی بود. همه می دونستند که رقابت سر این درس (شیمی) خیلی بالاست و چون award رو فقط به یک نفر میداند (award در هر درسی رو به کسی میدهند که بالاترین نمره رو در مدرسه تو اون درس گرفته باشه) رقابت خیلی بالا گرفته بود.
البته عربه اول های ترم نمرش از من بالاتر بود اما من از هفته سوم بهش رسیدم. تقریبا وسط های ترم بود که عربه نمرش از من و john یک درصد بیشتر شد. هر کاری من میکردم نمرم بهش نمیرسید. دیگه کم کم اعصابم داشت خورد میشود. نمره و درس خوندن همیشه جزو خصوصیت هایی بود که من رو تعریف میکرد و حالا اینکه یکی نمره ی بالاتر از من میگیره این قضیه ای که من روش اتکا می کردم رو به هم میریخت. دیگه دوباره داشتم میرفتم تو فاز افسردگی ...
  
ادامه دارد .....

۶ نظر:

aghoosh گفت...

barat arezue movafaghiat mikonam va poshtkaretuno tahsin mikonam dooste aziz

جلیله گفت...

خیلی دوست دارم نوشته هاتو بخونم. خیلی ساده و ملموس مینویسی. گذشته از اون من یه پسر دارم که همش دارم شرایط و مشکلات آینده اونو با خوندن مطالبت تصور میکنم و به خاطر همین خیلی خیلی برام جالب و جذابه! ممنون از اینکه ما رو در خاطرات و تجربیاتت شریک میکنی و دیدمون رو به این زاویه از زندگی هم باز میکنی.

برات آرزوی موفقیت روزافزون دارم

nazita گفت...

خیلی خوب می نویسی. میدونی آدم به راحتی میتونه فضایی رو که توصیف می کنی، مجسم کنه و به خصوص برای کسایی که اون محیط رو تجربه نکردن هم جذابیت داره...
امیدوارم همیشه و همه جا موفق باشی.

حامد گفت...

درسته یادم اومد می خواستی بری دانشگاه تورنتو ولی آخرش ننوشتی کدوم رشته رو رفتی؟

ناشناس گفت...

سلام پسر خوب
من 2009 که کانادا اومده بودم تازه با نوشته هات گریه میکردم انقدر که همون احساس رو داشتم که تو نوشته بودی....و این باهت میشد من احساس نکنم اولین آدمیم که این احساس ها رو داره :دی
میخواستم یکم اطلاعات در مورد دانشگاه تورنتو داشته باشم....خیلی سخته به نظرت ؟ و این که چون من هم میخواستم پزشکی بخونم بعدا میخوام بدونم چه پروگرمی الان داری میخونی ؟
من تورنتو زندگی نمیکنم فکر میکنم دانشگاهش ارزش داره که موو کنم بیام اونجا؟
موفق باشی
مرسی پیشاپیش :)
shin

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

pasokh be aghoosh :
mamnoon az lotfe shoma.
-----------------------------
pasokh be jalile :
mamnoon be khatere commentete mohabat amizetoon. comment haye shomahast ke ma va amsale ma ro be weblognevisi omidvar mikmone ;)
-------------------------------
pasokh be nazita:
kheyli mamnoon ke mohabat kardin va comment gozashtin. mamnoon az lotfetoon.
--------------------------------
pasokh be hamed:
mamnoon az commentetoon. dar posthaye baadi javabe soale shoma ro midam.
--------------------------------
pasokh be nashenas (shin) :
mamnoon az lotfetoon dooste aziz. bande dar kol weblog ro baraye shoma va afradi mesle shoma zadam ke tajrobiyate talkhe man ro kamtar dashte bashin ;)
javabe soal hatoon ro ham dar post haye baadi mofasal tozih midam. vali daneshgahe toronto osoolan baraye har chizi gheyre pezeshki sakht nist , gheyre mohandesi ke yek khorde sakhte.