۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

مهاجر تازه وارد به کانادا - قسمت 22

با سلام و عرض خسته نباشد خدمت دوستان عزیز
خوب ما هم امتحانامون بالاخره تموم شده و اومدم که قسمت جدید رو بزارم.
تو قسمت های قبلی تا پایان ترم اول رو توضیح دادم و قضایای مرتبت با Girl Friend داشتن و اینجور چیز ها. حالا حالا تو این قسمت بقیه داستان رو می نویسم.
تو قسمت قبلی گفتم که احساس میکردم تا پام به مدرسه برسه Girl Friend حله و من لازم نیست کار خاصی بکنم. اولین کلاسی که رفتم توش کلاسه ریاضی بود ولی ریاضی اینجا ۴ تا سطح داره. مثلا در کلاس ۳ دبیرستان ، یک جور ریاضی هاست واسه اون هایی که میخوان بران دانشگاه ، یه جور ریاضی واسه اونهایی که میخوان برن college ، یک جور ریاضی واسه اون هایی که هنوز مطمئن نیستند که college میخاند برند یا دانشگاه ( سخت تر از college ، آسون تر از دانشگاه) و در آخر یک جور ریزی هم واسه اون هایی که هیچ جا نمیخند برند و فقط میخوان یاد بگیرند چه جوری ریاضی رو در زندگی روزمرشون استفاده کنند. اول سال هم خودتون انتخاب میکنید چه جور ریاضی یا هر جور کلاسی رو میخاید ور دارد. کلاس من هم که مشخصا کلاس ریاضی برای آماده سازی واسه دانشگاه بود. در کمال تعجب و برخلاف فیلمهایی که دیدم ، اصلان به اون صورت آدم خوشگل تو کلاس نبود ، فقط با چند دقیقه تاخیر یک دونه دختر مقبول اومد سر کلاس. من هم که این کلاس اولین کلاسم تو کانادا بود ، به عادت ایرانمون به خودم گفتم این خودشه بایست بری تو نخش. دلیله اینکه آدم خوشگل تو کلاس های دانشگاهی کمه هم اینه که ، اینجا و حتا شنیدم تو ایران دختر خانوم های مقبول خیلی دور و بر درس خوندن نمیرند. این قانون به شدت اینجا اجرا میشه و شما هر چی از لحاظ سطحه علمی تو کلاس ها پایین تر بری ، ملت خوشگل تر میشند تا اینکه در پایینترین سطح بهشت روی زمین میشه. خوب حالا زنگ ناهار که شد رفتم دنبالش ببینم اون‎ Boy Friend نداره که البته با کسی ندیدمش. ولی خیلی بعد ها فهمیدم که Boy Friend داره. اون موقع همش به خودم میگفتم برو سلام کن خودتو معرفی کن ولی جرات نمیکردم. سر کلاس بین صندلی من و صندلی اون یک چینی نشسته بود. میخواستم فردا صبح اول وقت برام سر جای چینیه بشینم ولی به خودم گفتم ول کن عقده ای بازی در نیار. تو اون کلاس ظاهرا من فقط میدیدم که این یارو چه قدر خوشگله و بقیه کلاس ظاهر بی تفاوت بودند. به خودم میگفتم ، خیلی عجله نکن حالا ۱ ترم این تو کلاس تو هست. بالاخره با هم آشنا میشید. البته اگه هیچی اون موقع خوب پیش نمیرفت، درس های من خوب پیش میرفت. خدا پدر استعداد های درخشان رو بیامرزه که راه درس خوندن رو به ما یاد داد. تو اینجا اگه یکی از بچه ها سوالی داشته باشه میره از همکلاسیش میپرسه. تو کلاس فقط یک نفر بود که از من نمرش بالاتر بود. (همون عربه که گفته بودم فلسطینیه ولی از بچگی امریکا بزرگ شده) اون دختره هم نامرد هیچ وقت سوال هاش رو از من نمیپرسید و میرفت پیش راعد (همون عربه) ولی یادمه یک بار اومد سوالش رو از من بپرسه ولی من انقدر هول شده بودم که حتی دستم هم میلرزید . ولی به هر حال به هر جون کندنی بود سوالش رو جواب دادم و نزاشتم متوجه بشه. همیشه فکر میکردم اگه برم بهش بگم و بهم بگه نه ، دیگه همه تو مدرسه بهم میخندند و دیگه نمیتونم اونجا سر بالا کنم. وقتی هم میدیدم چجوری پسر های دیگه راحت باهاش حرف میزنند، اعصابم خورد میشود. همش به خودم میگفتم بابا اینکه تو رو آدم هم حساب نمیکنه. تو این مدت (ترم اول) دوست های زیادی پیدا کردم که Girl Friend داشتند. نکته مهمی رو راجع به ارتباطات این شکلی در اینجا متوجه شدم. یک بار از یکی از دوست هم پرسیدم که تو وقت فراغتت رو چی کار میکنی اون هم گفت : کامپیوتر بازی ، تلویزیون ، Girl Friend و ...
خلاصه ی کلام اینکه واسه اکثر اینجایی ها Girl Friend و Boy Friend یک راه گذاران وقته . اینها عمل Girl Friend یا Boy Friend داشتن رو دوست دارند نه لزوما خوده فرد رو. ولی این کاملا متضاد دیدگاه من بود. من تو ایران که بودم میگفتم تا فرد خاصی رو نبینم Girl Friend نخاهم دشت. میبینین دوستان اختلاف فرهنگی که میگن همیناست. البته اون دختره هم که گفتم (اسمش Irena بود) بعدا یکی از دوست های خوب من شد ولی اون موقع حتی نمیتونستم باهاش حرف بزنم. دچار مشکل عشق و دوری و از این مسائل شده بودم. البته از خیلی از دوستان در ایران میشنوم که این مشکله اساسیشونه ولی من خودم باورم نمیشود که اومده باشم کانادا بعد حتی نتونم با اون کسی که ازش خوشم میاد حرف بزنم. راستی راجع به علاقه پیدا کردن به کسی هم یک توضیح مختصری اینجا بدم . واسه کسی که اصولا از جنس مخالف دور بوده تا کسی رو میبینه ، قیافه فرد روش بیشترین تاثیر رو میزاره و باعث علاقه مندی میشه ولی واسه کسایی که اینجا بزرگ شدند میدونند که قیافه در ۱۰ دقیقه اول آشنایی تاثیر داره و بعدش چیزی که باعث علاقه میشه طرز رفتار فرد مقابله. راستش رو اگه بخاید یکی از عوامل اصلی افسردگیم همین بود. اینکه وقتی دوستام از ایران آن میشدند و ازم میپرسیدند که چند تا Girl Friend پیدا کردی بهشون میگفتم کی وقت داره بابا ولی باید میگفتم کی عرضه داره بابا. این قضیه مثل یک پتک تو سرم بود. ولی با آغاز ترم دوم و بعد از حدود شش ماه موندن در کانادا دیدگاهام نسبت به خیلی از قضایا عوض شد . حالا توضیحات ترم ۲ رو در پست بعد به تفصیل شرح میدم.
پی نوشت : نظرات پست های قبلی رو هم در همون پست ها دادم.
تا پست بعدی
در پناه حق

۹ نظر:

ناشناس گفت...

اقا قسمت دوم رو زود بنویس سر کار نزار مارو . همین راستگویی که در نوشته شما هست برای ما یک دنیا ارزش داره

The Godfather گفت...

دوست عزیز بعد از این همه وقت اسم شریفتون رو هم یادم نمیاد اگه میشه دوباره خودتونو معرفی بفرمایید اما در مورد این چیزایی که تو پست جدید گفتید:
در ایران هم داشتن دوست پسر و دوست دختر صرفا به عنوان یک سرگرمی( به ویژه در مورد پسرا و تا حدودی دخترای متجددتر ) تلقی میشه.و در ضمن تعریف دوست دختر و دوست پسر هم در ایران کاملا متفاوته.مثلا میگن فلان پسر 100 تا دوست دختر داره یا فلان دختر 10000 تا دوست پسر داره.و وقتی هم که ازشون میپرسی از کجا فهمیدن میگن همش جنسای مخالف بهش SMS میزنن!یعنی تعریف ایرانیها از دوست دختر و دوست پسر خاصه در اوایل نوجوانی ارتباط تلفنی اون هم نه با شنیدن صدا که با یک متن SMS هست!و از اینها گذشته در ایران به راحتی گفته میشه که یه نفر چندین دوست دختر یا چندین دوست پسر هم زمان داره حال اینکه در ممالک غربی یک شخص قائدتا میبایستی که با یک نفر چنین رابطه ای داشته باشه و این به معنی ارسال SMS نیست که به معنی شروع نو عی از روابطه که طرفین رو در قبال همدیگه مسئول میکنه.در سنین بالای 18 سال دو طرف به قول آقا آرش با هم برخورد نزدیک از نوع سوم! دارند اما در سنین قبل از اون به برخوردهایی از نوع اول و دوم خلاصه میشه که فقط بوسه و ... است.و این در حالیه که در ایران جز تعداد اندکی در میان هیچ پسری با 100 تا دوست دختر در آن واحدش و هیچ دختری با دهها دوستپسرش چنین اتفاقاتی پیش نمیاد و این افراد فقط با دریافت یک پیامک از جنس مخالف غش و ضعف میکنن.البته اگر کسانی باز به قول آقا آرش گلمون روابط دیپلوماتیک داشته باشن در جامعه ایران بسیار فاسد تلقی میشن و به دلیل جو موجود دچار عذاب وجدان هم میشن.اما از طرفی همه در میان دوستاشون یه سری خالی بندیایی میکنن که اگه آدم فضولی باشین متوجه چاخان بودنش میشین.تازه این چیزایی که من گفتم ماله تهران و شیراز و .. است.در شهرای کوچیکتر که روابط کاملا سنتیه و در غیر این صورت افراد از جامعه طرد خواهند شد.
ببخشید اگه پر حرفی کردم اما فکر میکنم مطرح شدن این مسائل به بسیاری از خوانندگان این وبلاگ به ویژه هم سن وسالان شما کمک زیادی میکنه.( البته خودمم تقریبا هم سن شما هستم )

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

pasokh be nashenas 1:
chashm doost aziz hatman ghesmate jadid ro zood mizaram
------------------------
pasokh be jenab Godfather:
kheyli mamnoon doost aziz etelaatetoon fogholade ham baraye bande ham baraye khanandegan aziz weblog mofid bood. kheyli mamnoon

محمد از نارمک گفت...

سلام
ممنون از پاسخ شما و توضیحات خوبی که داده بودی . امیدوارم همواره موفق باشی

حامد گفت...

جدی دستا می لرزید وقتی با هات صحبت کرد؟؟
منم گاهی هول میشم ولی نه دیگه...
موفق باشی

salah گفت...

دوست عزیز سلام من مدتهاست علاقه به وبلاگ تو دارم زیرا بسیار برای نوجوانان تازه وارد از جمله فرزندان من مفید خواهد بود و لینک تو را در وبلاگم گذاشته ام لطفا ضمن بازدید از وبلاگ مهاجرتی من در صورت تمایل برای تداوم ارتباط لینک مرا به وبلاگت اضافه کن
raman

http://mydiary1111.blogspot.com

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

pasokh be hamed:
baradar shoma ishoon ro nadidi.
---------------------
pasokh be raman:
ba salam
mamnoon az tavajohetoon doost aziz va khoshhalam ke webloge bande tooneste be shoma komak kone. bande ham shoma ro link kardam.
dar panahe hagh

Unknown گفت...

راست میگه

Unknown گفت...

دوست دختر