۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

مهاجر تازه وارد به کانادا - قسمت 18

با سلام خدمت دوستان و یاران وبلاگستانی
خوب امروز اومدم که آخرین قسمتی رو که میتونم قبل آغاز امتحان بزارم رو قرار بدم . امتحان های ما هم از ۵ بهمن آغاز میشه و ۱ هفته طول میکشه. دیگه بایست بشینیم این ۲ هفته رو مثل بچه آدم درس بخونیم . نا سلامتی این امتحانات معادل کنکور خودمونه . خوب دیگه بریم سر داستان
---------------------------------------------------
اون موقع هنوز پدرم نیومده بود . پدرم قبل از آغاز سپتامبر (اوایل شهریور ) رفته بود ایران . دلیلش هم این بود که هم مطب رو بچرخونه هم تو مدت اقامت پدرم در اینجا مشکل مالی نداشته باشیم . پدرم هم تصمیم گرفته بود که امتحانات اینجا رو واسه پزشک شدن پاس کنه که اگه از دوستانی که اطلاع دارند بپرسید دست کمی از هفت خان رستم نداره . این که پدرم اون موقع کانادا نبود ، خیلی روم تاثیر دشت . پدرم همیشه در شرایط سخت با حرف هاش حالم رو بهتر میکرد اما الان مشکل دو تا بود ، یکی اینکه پدرم کانادا نبود و یکی اینکه نمیتونستم مشکلات مدرسه رو به پدرم بگم . اما به هر حال با توجه به اینکه محیط یک محیط جدید بود ، نبود پدرم ، احساس تنهایی رو در من بیشتر میکرد . احساس میکردم که دیگه خودم هستم و خودم و دیگه اون پشتیبان همیشگی رو ندارم . البته نا گفته نماند که مادرم در این مدت زحمت بسیار می کشیدند و خدا وکیلی واسه ما که همیشه تو خونه کارگر داشتیم این همه کار که بایست خودمون میکردیم خیلی مصیبت بود . از اتفاقات اون موقع یکی این بود که یک بار در کلاس ورزش ، معلممون ما رو برد سر یک کلاس که بهمون فیلم نشون بده . قبل از اینکه وارد کلاس بشیم ، یکی از اون بچه کانادایی ها (البته همینجا بگم هر نژادی خوب و بد داره و سوء تفاهم نشه ) شروع کرد من رو دست انداختن و مورد حمله لفظی قرار دادن . من هم که از همون اول سعی میکردم که وارد مشاجره لفظی با کسی نشم چون مشخصا به علت پایین بودن دامنه لغاتم ، کم می اوردم . اما این یارو همینجوری شروع کرد و چون دید من جواب نمیدم ، واسه خود شیرینی جلو رفیقاش همینجوری پررو تر ادامه داد . سر کلاس همش صدا میزد" فلانی فلانی " و فحش میداد یا مسخره میکرد . من هم مثل همیشه سعی میکردم بهش توجه نکنم ، اما همین که میدید من جواب نمیدم ، بیشتر ادامه میداد و باعث جلب توجه و خنده رفیقاش میشود. من چند بار سعی کردم جواب بدم ولی بی تجربگی من در مشاجرات لفظی ، اوضاع رو بد تر کرد و باعث خنده بیشتر اطرافیان شد . طرف هر لحظه وقیح تر میشود و ظاهرا هیچ مرزی هم نمیشناخت . تو اون لحظه احساس نا امنی شدید میکردم تا جایی که دست هام هم میلرزید . همش فکر میکردم مگه من چی کار کردم که یارو داره اینطوری میکنه ولی آخرش دیدم که این پدیده بهش میگن "Bully " و به افرادی میگن که ضعفا رو اذیت میکنند . این مساله هم که من خودم بعضی وقت ها تو ایران بعضی ها رو همینطوری دست مینداختم حالم رو بدتر میکرد ، هیچوقت فکر نمیکردم ممکنه یکی انقدر احساس بدی بکنه واسه مسخره شدن . خلاصه دیدم این یارو ول کن نیست و بی توجهی من بهترش که نمیکنه هیچ ، بدترش میکنه .برگشتم طرفش و بهش گفتم بعد مدرسه واستا حالیت میکنم . یارو یک خورده شوکه شد و تا آخر زنگ دیگه حرف نزد . البته چند بار دیدم داره سعی میکنه بگه که منظوری ندارم ولی من بهش نگاه نکردم . چند تا از بچه ها هم همش ازم میپرسیدند که پس حتما بعد مدرسه دعوا میکنین دیگه؟ که من هم گفتم آره حتما . زنگ که خورد یارو اومد طرفم و خودش رو به موش مردگی زد و گفت که منظوری نداشتم . من هم گفتم باشه و قبول کردم . این قضیه یک تجربه مهم واسم بود. فهمیدم افرادی که اینطوری بقیه رو اذیت میکنند آدم های بی اعتماد به نفسی هستند که سعی میکنند با مسخره کردن دیگران جایگاه و اعتماد به نفس خودشون رو بالا ببرند .
چند مورد دیگه که یک خورده من رو ناراحت میکرد این بود که یکی اینکه تو این چند ماهه که اومده بودیم کانادا من به کل از برنامه ی ورزشی عقب افتاده بودم و این خیلی اعصابم رو خورد میکرد که همون شرایط فیزیکی نافرمی که باز یک سال وقت واسش گذاشته بودم بد تر بشه . مسلما به علت قیمت های بالای سالن های ورزش اونجا هام نمیتونستم برم . این مساله البته با خرید چند عدد دمبل از Walmart و پیدا کردن یک تخت ورزش دست ۲ که پدرم بعد ها از دم در یک خونه پیدا کرده بود ( اینجا هر کی هر چی نمیخواد میزاره دم در ) حل شد . مساله دیگه این بود که نتونسته بودم گیتارم رو بیارم کانادا و نبود تمرین باعث شده بود همون خورده سوادی که از گیتار هم داشتیم رو به فنا بره . این مشکل هم بعد از اومدن پدرم و با خرید یک گیتار ارزون قیمت حل شد .
خوب میرسیم به قسمت اومدن پدرم . پدرم تو ماه نوامبر برگشت کانادا . اومدن پدرم خیلی به بهبود اوضاع کمک میکرد . تا وقتی پدرم نبود ، همش این احساس در من بود که من الان باید مراقب خونواده باشم و شب ها تو اون خوبه به اون بزرگی با گوش باز میخوابیدم ( حالا نپرسید چه جوری گوش رو میشه بست که تو واز نگاهش میداشتی . منظور رو که میفهمید ) که خلاصه اگه تهدیدی متوجه خانواده بود عملی صورت دهم . پدرم که اومد احساس میکردم همه ی این بار از رو دوشم برداشته شده بود ، و دیگه مسولیت با پدرم بود . اومدن پدرم با گشایش ها متعددی همراه بود ، یکی اینکه ماشین خریدیم و همین مورد خیلی اهمیت دشت، چون دیگه از شر اتوبوس خلاص شدیم و اصولا تو کانادا آدم ماشین نداشته باشه انگار که فلجه . یک سوناتا باحال خریدیم که البته بعد از کلی جست جو انتخابش کردیم . بعدی اینکه خونه جدید و آپارتمانی کرایه کردیم که این هم خیلی مهم بود چون از شر اون خونه گنده خلاص شده بودیم . و خداییش آپارتمانش با سالن ورزش اختصاصی ، استخر شنا ، زمین اسکواش و کلی چیز باحال دیگه end امکانات بود .
البته این ها در مقابل مساله دیگه ای که اون موقع اتفاق افتاد درجه اهمیت کمتری داشتند . مهم ترین مساله ای که این موقع اتفاق افتاد تغییر نگرش من بود ، دیگه دید متفاوتی از جامعه کانادا داشتم ، و دیگه مثل گذشته هر کاری که بچه های کانادایی میکردند واسم درست و الگو نبود . حالا شرح اینکه نگرشم در مورد مدارس ، جامعه و مردم کانادا چه طور شده بود رو بعد از امتحانات تو یک پست کامل شرح میدم
تا بعد امتحانات
در پناه حق

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

من هم با مواردی از verbal abuse در کانادا مواجه بودم که مطالعه کتابی به نام
The Gentle Art of Verbal Self-defence by Suzette Haden Elgin
تا حدودی به من کمک کرد. کتاب ديگری هم هست به نام
The Complete Idiot's Guide to Verbal Self Defense
که هنوز نخوانده ام... (اين The Complete Idiot's Guide) عنوانشان اينطوری هست که مشخص شود که اصطلاحات گلمبه سملبه ندارند و متنشان ساده و منطقشان روان هست.

يکی از مشکلات اين هست که ما کانادايي ها را آخر شخصيت و فرهنگ می دانيم، درصورتيکه بسياری از کانادايي ها مشکلات حل نشده ای دارند که وقتی با مهاجری که نقطه ضعف واضح ضعف زبان يا عدم اطلاع از آداب و رسوم را دارد مواجه می شوند سعی می کنند با ريختن زهر خود و تحقير مهاجر احساس قدرت کنند.

مساله مهمی که توی اين کتابها به آن اشاره شده اين هست که زخم زبان و... را نبايد ناديده گرفت زيرا ناديده گرفتن زخم زبان به تشديد آن کمک می کند. برخورد سنجيده با زخم زبان (مانند آنکه شمااز خودتان مثال زديد) خيلی بهتر هست و حتی به نفع زخم زبان زننده هم می باشد. 

مهدی ع.

Unknown گفت...

مثل همیشه زیبا و جالب فقط تورو خدا یکم دکمه فوروارد رو بزن با سرعت بیشتری برو جلو

پارمیس گفت...

خیلی خوب اتفاقاتی که برات می افته رو می نویسی. من که همیشه دنبال می کنم. منتظر نوشته های بعدیتم هستم.

آنی گفت...

سلام گل پسر
اوایل که نوشته هات رو میخوندم-چند ماه پیش- خیلی تعجب میکردم و نمیتونستم درکت کنم ولی یواش یواش دارم میفهمم. خب هنوز هم میخونمت چون قراره ماهم بیایم اونجا و من اونموقع باید مواظب یک پسر 10 ساله و یک دختر 8 ساله باشم که بتونن خودشون رو تطبیق بدن که گرچه با سن تو خیلی فرق داره ولی حداقل اینه که مثل گاگولها نباشم و شاید ازشون انتظار زیاد نداشته باشم...
خواستم ازت تشکر کنم که انقدر صادقانه مینویسی.

m.bluesoul گفت...

سلام
خوشحالم مطلبی از وبلاگم شما رو خوشحال کرد
امیدوارم امتحاناتتون خوب بشه
خوب نه عالی

sara گفت...

سلام روان و گویا مینویسی جزئ دوستانم قرارت دادم بهت سر میزنم و منتظر مطالب جدیدترت هستم

ناشناس گفت...

سلام فكر كنم دومين باري هست كه به وبلاگت سر ميزنم
بنظر ميرسه بخاطر كمبود وقت عجله داري تو نوشتن ولي بازهم خوبه

من نمي دونم چه اجباري هست كه همه وبلاگها رو اينجا بذاري خيلي شلوغ شده اونهايي كه مطلبي دارن از لحاظ تجربيات كانادايي رو بذار. بعضي از اين وبلاگها خيلي مغرضانه مي نويسند و حتي يادشون مي ره خودشون ايراني هستن و به شعور خواننده هاشون توهين ميكنن كه من بعضيهاشونو كه قبلا ميخوندم و ديگه الان بهشون سر نمي زنم رو مي بينم تو ليست وبلاگهات گذاشتي باز خودت هر جور صلاح ميدوني
موفق باشي تو امتحانات

ناشناس گفت...

داداش نبینم کسی واسه بچه های ایرانی شاخ شه. خدا وکیلی اونجا بودم خوار مادر طرفو یکی میکردم. من یک تار مو یک ایرانی توی دهاتای سیستان بلوچستان رو به 100 تا کانادایی نمیدم چون اینا هم به ما هیچ اهمیتی نمیدن.
ali acc

پارمیس گفت...

2 هفته نشد؟؟ بقیه یشو بنویس دیگه . ):

مژده گفت...

خوشحالم كه پدر مهربونت به جمعتون ملحق شد... اميدوارم امتحاناتت رو به خوبي پشت سر بذاري... شاد باشي

تبعید نوشته های یک دانش آموز گفت...

pasokh be nashenas 1:
kheyli mamnoon. kheyli az doostha mitoonan estefade konand.
-------------------
pasokh be shahrdar:
bande layegh in hame lotf shoma nistam
--------------------
pasokh be parmis:
kheyli lotf darin shoma
-----------------
pasokh be anahita:
khoshhalm ke neveshteham komaketoon karde
----------------
pasokh be m.bluesoule:
kheyli mamnoon
------------------
pasokh be sara:
kheyli mamnoonam
----------------------
pasokh be nashenas 2:
mamnoon az nazaretoon amma fekr konam behtar bashe hame hagh harf zadan dashte bashan. shayd in linkha be dard kasi bokhore.
--------------------------
pasokh be nashehans 3:
shoma aghayi
----------------------
pasokh be parmis:
sharmande ke badgholi kardam. alaan neveshtam
--------------------
pasokh be mozhde:
kheyli mamnoon az shoma