۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

ای شکم خیره به نانی بساز تا نکنی پشت به خدمت دوتا

با سلام شرمنده این چند وقته آپ نکرده بودم
حقیقتش فکر نمیکردم هفته ی اول بعد از کریسمس اینطوری کار سرمون خراب بشه .
حالا سعی میکنم قبل از امتحانات ( ۵ بهمن) یک قسمته دیگه رو بزارم.
حالا اومدم اول از همه تشکر کنم از دوستانی که نظر گذاشتن و به بنده اظهار لطف کردند و بعدش این قضایای این هفته رو تعریف کنم.
راستش مطلع شده بودم که دانشگاهها در اینجا غیر از نمره به فعالیت های فوق برنامه و عضویت در تیم های ورزشی هم نگاه میکنند. من هم قبل از کریسمس گفتم عضو یک تیمی بشم ، اما چون اصولا میدونستم بقیه تیم ها دانش آموز هاشون حداقل ۴ ساله که الان دارند کار میکنند ، گفتم برم کشتی که تو تلویزیون زیاد دیده بودم . خوشبختانه همون روز اول همه رو زمین زدم و مربی خوشش اومد و گفت بیا حتما. خلاصه من هم یکی در میون به تمرینها میومدم ، میگم یکی در میون چون هفته ای ۴ بار تمرین داشتند و من هم اون قدر وقت نداشتم . راستش الان میفهمم که چرا این ها انقدر تو ورزش از ما جلوترند . کسی که از ۱۴ سالگی ۴ روز در هفته تمرین کنه دیگه خدا میدونه وقتی بالای ۲۰ برسه چی میشه. خلاصه گذشت و گذشت تا اولین مسابقات اومد . من هم صبح مادرم برد گذاشتم ، در محل مسابقه . شنبه هم بود . شانس من هم مسابقم اولین مسابقه بود . بعد از گرم کردن ، با اعتماد به نفس بالا رفتم رو زمین کشتی ( چون تا حالا قبلش به کسی نباخته بودم ) - خلاصه یارو هم با یک هیکلی غول مانندی اومد رو زمین کشتی . ما هم سعی کردیم طبقه غریزمون که یک خرده زور بزنی یارو کم میاره ، شروع کردیم به فشار اوردن رو سرو شونه هاش ، اما این دفعه فایده نداشت ، ( حقیقتش یادم رفته بود که کلی از این کشتی گیر های دبیرستانی هورمون میزنند) حالا اگه یارو زده بود یا نزده بود من نمیدونم اما به هر حال زورش خیلی از ما بیشتر بود . نتیجه اینکه ما همش زور میزدیم یارو رو از خودمون دور کنیم و فن اجرا کنیم ولی فایده نداشت . آخرش هر ۲ راند رو با نتایج وحشتناکی مانند ۱۲ به صفر و ۱۴ به صفر باختم .(حال میکنید، ضربه فنی نشدم ) ، ولی به علت اینکه زور زیادی زده بودم حالم بسیار بد شد آخرش و واسه چندین دقیقه رو زمین تخت خوابیده بودم ، بعد هم با کلی خجالت از مربیمون اجازه گرفتم که برم خونه چون هم ۳ روز بعدش امتحان شیمی داشتم ، هم دیدم من با این وضع شکست وحشتناک تری در آینده میخورم . بعدش تا کریسمس کشتی نرفتم ، حقیقتش بد کنف شده بودم . البته قصدم این نبود که دوباره نرم ، حقیقتش درس ها زیاد سنگین شده بود . ولی برداشت مربی طوری بود که فکر کرده بود من دیگه نمیخوام بیام واسه همین چند نفر رو فرستاده بود که باهام صحبت کنند. البته تا یادم نرفته بگم تو همین مسابقات یکی از مربیهای اونجا ایرانی بود و اومد به من هم به فارسی خسته نباشید گفت که خداییش end دلگرمی بود. خلاصه بعد از کریسمس دوباره رفتیم سر تمرینات و واسه مسابقات بعدی ثبت نام کردم . تو مسابقات بعدی با کلی ترس و لرز رفتم ، چون دیگه خیلی نا امید شده بودم از خودم . مسابقه اول هم طبق روال بد شانسی ما با غول ترینشون کشتی داشتم . یارو قدش حدود شاید ۲۰ سانت از من کوتاه تر بود اما هیکلش تو مایه های مردان آهنین بود . البته اولش خاکش کردم که نامرد ، داوری بهم امتیاز نداد. بعدش هم که یارو گردن مار و گرفته بود تو مایه های ضربه فنی . من دیدم بهتره این یارو رو بیخیال بشم زورش خیلی زیاده ، انرژی رو واسه بقیه بازی ها نگه دارم ، البته چاره دیگه ی هم نداشتم . نتیجه این شده بود که بنده بعد ۲ مسابقه حتا ۱ امتیاز هم نگرفته بودم . من از بچگی سر همه چی استرس داشتم . دیگه واسه همین هر چی مربیم سعی میکرد بهم بگه یارو رو چکارش کنم ، من نمیتونستم عمل کنم . البته بازی بعدی یک خورده فرق میکرد، یارو بازم از من کوتاه تر بود اما چاق بود که نتیجه ی اخلاقی این بود که یارو رو ایکی ثانیه ضربه فنی کردم ، و برای اولین بار برده بودم . حالا دیگه من هم چون دفعه ی اولم بود ، برده بودم ، جوگیر شدم ، خواستم دیگه اخلاق جوان مردانه نشون بدم . اما مشکل این بود که هول شدم به یارو گفتم "Thank you !!! " :)) . خلاصه سرتون رو درد نیارم ، بازی بعدیش رو باختم و بازی بعد اون رو هم بردم که تونستم در آخر از ۷ نفر پنجم بشم . ( خدا لعنت کنه این دانشگاه ها رو که آدم رو به چه خفتی میندازند ) ، البته چند نفر هم تو مسابقات شدیدن مصدوم شدند که خدا رو شکر ایستگاه پزشکی بود و نزاشتن اوضاع حاد بشه . راستی تا یادم نرفته بگم اون روزی که من رفتم مسابقات کشتی باید امتحان عملی شیمی رو میدادم که ۱۰ درصد نومره آخر سال رو شامل میشد ، البته با معلم صحبت کردم و گفت که فردا امتحان بده اشکال نداره . بنده هم از فرصت استفاده کرده شب سؤال ها رو از بچه ها پرسیدم . البته نتیجش رو هم دیدم و یک سوال رو بدون خوندن کامل جواب دادم . سوال گفته بود غیر فلان چیز، دیگه چه چیز هایی رو اون مساله تاثیر داره که من خود همون رو نوشتم . دیگه لازم نیست بگم که چه جوری میخواستم سرم رو به دیوار بکوبم وقتی فهمیدم چیکار کردم . خوب دیگه ما هم کم کم داریم به وقت امتحانات و اقدام برای دانشگاه ها و بورسیه ها و هزار تا بدبختی دیگه نزدیک میشیم و هیچ کاری نکردم .
الانم کم کم برم بخوابم ، فردا به بد بختی ها برسم.
تا آپ بعدی
خدا نگهدار

۲ نظر:

Diary Of A Stranger گفت...

خوبه که چند تا برد داشتی! باریکلا :)

پارمیس گفت...

((: خیلی جالب می نویسی.